معقوللغتنامه دهخدامعقول . [ م َ ] (ع مص ) خردمند گشتن و دریافتن . (تاج المصادر بیهقی ). دریافتن و دانستن . نقیض جهل . (منتهی الارب ). ادراک کردن و آن از مصادری است که بر وزن اسم مفعول است مانند مجهود و میسور. (از اقرب الموارد). || (ص ) فهمیده . (منتهی الارب ). فهمیده و دریافت شده . (ناظم الاطب
معقولدیکشنری فارسی به انگلیسیintellectual, just, sound, legitimate, modest, plausible, reasonable, right-minded, sane, sensible, staid, well-balanced
عالم معقوللغتنامه دهخداعالم معقول . [ ل َ م ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنچه متعلق به ذهن و ادراک عقل باشد. (ناظم الاطباء).
معقولاتلغتنامه دهخدامعقولات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معقولة تأنیث معقول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سخنهای پسندیده ٔ عقل و قابل دریافت و هرچیز شایسته ٔ ادراک و دریافت . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || (اصطلاح فلسفی ) چیزهایی که به عقل ادراک شود. مقابل محسوسات . (یادداشت به خط مر
معقولةلغتنامه دهخدامعقولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) تأنیث معقول . ج ، معقولات . رجوع به معقول و معقولات شود. || به عقال کرده . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا): ان النبی (ص ) ابصر ناقة معقولة و علیها جهازها... (مکارم الاخلاق طبرسی ، یادداشت ایضاً).
معقولاتلغتنامه دهخدامعقولات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معقولة تأنیث معقول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سخنهای پسندیده ٔ عقل و قابل دریافت و هرچیز شایسته ٔ ادراک و دریافت . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || (اصطلاح فلسفی ) چیزهایی که به عقل ادراک شود. مقابل محسوسات . (یادداشت به خط مر
معقولةلغتنامه دهخدامعقولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) تأنیث معقول . ج ، معقولات . رجوع به معقول و معقولات شود. || به عقال کرده . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا): ان النبی (ص ) ابصر ناقة معقولة و علیها جهازها... (مکارم الاخلاق طبرسی ، یادداشت ایضاً).
نامعقوللغتنامه دهخدانامعقول . [ م َ ] (ص مرکب ) دور از عقل . چیزی که به عقل درست نباشد. (ناظم الاطباء). مخالف عقل . خلاف عقل . سفه . گزاف . (یادداشت به خط مؤلف ) : یک نوبت به طریقی نامعقول از بند عقال بیرون افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 388</sp
نامعقولفرهنگ فارسی عمیدآنچه عقل آن را نپذیرد و ادارک نکند؛ آنچه به عقل درست نیاید؛ یاوه؛ بیهوده؛ بیقاعده.
عالم معقوللغتنامه دهخداعالم معقول . [ ل َ م ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنچه متعلق به ذهن و ادراک عقل باشد. (ناظم الاطباء).