معزز

mo'azzaz

معنی

عزت‌داده‌شده؛ گرامی؛ ارجمند؛ بزرگوار.

مترادف

عزتمند، عزیز، گرامی، محترم، مکرم

جست‌وجوی دقیق

معزز

لغت‌نامه دهخدا

معزز. [ م ُ ع َزْ زَ ] (ع ص ) توانا کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعزیز شود. || ارجمند گردانیده شده .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). گرامی . عزیز داشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تعظیم شده و توقیرشده و ستوده ش

معزز

فرهنگ فارسی عمید

عزت‌داده‌شده؛ گرامی؛ ارجمند؛ بزرگوار.

معزز

دیکشنری فارسی به عربی

موقر , وقور

معزز

دیکشنری فارسی به انگلیسی

venerable

معزز

فرهنگ فارسی معین

(مُ عَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) گرامی دارنده ، عزیز کننده .

جست‌وجوی هم‌آوا

محزز

لغت‌نامه دهخدا

محزز. [ م ُ ح َزْ زَ ] (ع ص ) دندان سر تیز کرده چنانکه دندان جوانان باشد. (از منتهی الارب ). دندان تیزکرده . || دندانه دار. (ناظم الاطباء). درشت . خشن . ناهموار. (یادداشت مرحوم دهخدا).

محزز

لغت‌نامه دهخدا

محزز. [ م ُ ح َزْ زِ ] (ع ص )تیزکننده ٔ سر دندان . || برهم ساینده ٔ دندان و اندازه کننده ٔ آن . (از منتهی الارب ). || دندانه ساز. || حکاک و کنده گر. || آنکه نقب میکند و سوراخ میکند. (ناظم الاطباء).

معجز

لغت‌نامه دهخدا

معجز. [ م َ ج َ / م َ ج ِ ] (ع مص ) ناتوان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناتوان گردیدن . معجزة [ م َ ج َ / ج ِ زَ ] . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترک دادن چیزی را، که کر

معجز

لغت‌نامه دهخدا

معجز. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ، اِ) عاجزکننده . (آنندراج ) (غیاث ). درمانده کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عاجزی گرگ است ای غافل که او مردم خوردعاجزی تو بی گمان هر چند کاکنون معجزی . ناصرخسرو.تو معجز ملکانی و هست ر