معرقلغتنامه دهخدامعرق . [ م ُ ع َرْ رَ ] (ع ص ) می به آب آمیخته . (مهذب الاسماء). شراب رگ دار از آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شراب آمیخته با اندکی آب . (ناظم الاطباء). و رجوع به مُعرَق شود. || مرد کم گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). ||
معرقلغتنامه دهخدامعرق . [ م ُ ع َرْ رِ ] (ع ص ) که عرق آرد. خوی آور. خوی انگیز. خوی زا. عرق زا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دارویی که رطوبتهای رقیق را از عروق و باقی اعضا تحریک و به سمت پوست آرد و به صورت عرق از مسامات دفع کند. (از بحر الجواهر). آنچه به سبب تلطیف ، رطوبات محتبسه تحت جلد ر
معرقلغتنامه دهخدامعرق . [ م ُرِ ] (ع ص ) گشن اصیل و نجیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصیل و نجیب از مردم و اسب . (از اقرب الموارد).
معرقلغتنامه دهخدامعرق . [ م ُ رَ ] (ع ص ) شراب معرق ؛ شراب رگ دار از آب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شراب آمیخته با اندکی آب . (ناظم الاطباء). و رجوع به مُعَرَّق شود. || کسی که در کَرَم و یا در لؤم دارای اصل و عرق باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فحل معرق ؛ گشن
معرقلغتنامه دهخدامعرق . [ م َ رَ ] (ع مص ) باز کردن و خوردن گوشتی راکه بر استخوان باشد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رفتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به عَرق شود.
محرقلغتنامه دهخدامحرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب امروءالقیس بن عمرو. (منتهی الارب ). رجوع به امروءالقیس (اول ) شود.
محرقلغتنامه دهخدامحرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب حارث بن عمرو ملک شام . (منتهی الارب ). رجوع به حارث ... شود.
محرقلغتنامه دهخدامحرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) رجوع به جفنةالاصغربن منذراکبر و رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.
معرقاتلغتنامه دهخدامعرقات . [ م ُ ع َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معرقة. داروهایی خوی آور. ادویه ای که عرق از مسامات برآرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مُعَرِّق و معرقة شود.
معرقبلغتنامه دهخدامعرقب . [ م ُ ع َ ق َ ] (ع ص ) ستور عرقوب بریده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عرقوب شود.
معرقةلغتنامه دهخدامعرقة. [ م ُ رِ ق َ / م ُ ع َرْ رِ ق َ ] (اِخ ) راهی است به سوی شام که قریش از آن راه می رفتند. (منتهی الارب ). راهی است که به کنار دریا منتهی می شود و قریش از این راه آمد و رفت داشتند. (از معجم البلدان ).
معرقةلغتنامه دهخدامعرقة. [ م ُ ع َرْ رِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث مُعَرِّق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرق شود.- ادویه ٔ معرقة ؛ داروهایی که خوی از مسامات بیرون آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که موجب تحریک غده های ترشح کننده ٔ عرق شوند . و رجوع به
معرق کاریلغتنامه دهخدامعرق کاری . [ م ُ ع َرْ رَ ] (حامص مرکب ) ساختن یا نصب کاشیهای معرق . معرق کاری در قرن 6 هجری یعنی در دوره ٔ سلجوقیان به سمت کمال رفت و بسیار متداول گردید. در قرن هشتم هجری هنرمندان معرق کار بمراتب از هنرمندان عهد سلجوقی جلو افتادند. در این ق
معرقاتلغتنامه دهخدامعرقات . [ م ُ ع َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معرقة. داروهایی خوی آور. ادویه ای که عرق از مسامات برآرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مُعَرِّق و معرقة شود.
معرقبلغتنامه دهخدامعرقب . [ م ُ ع َ ق َ ] (ع ص ) ستور عرقوب بریده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عرقوب شود.
معرقةلغتنامه دهخدامعرقة. [ م ُ رِ ق َ / م ُ ع َرْ رِ ق َ ] (اِخ ) راهی است به سوی شام که قریش از آن راه می رفتند. (منتهی الارب ). راهی است که به کنار دریا منتهی می شود و قریش از این راه آمد و رفت داشتند. (از معجم البلدان ).
معرقةلغتنامه دهخدامعرقة. [ م ُ ع َرْ رِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث مُعَرِّق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرق شود.- ادویه ٔ معرقة ؛ داروهایی که خوی از مسامات بیرون آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که موجب تحریک غده های ترشح کننده ٔ عرق شوند . و رجوع به
کاشی معرقلغتنامه دهخداکاشی معرق . [ ی ِ م ُ ع َرْرَ ] (اِ مرکب ) یا کاشی تراشیده . تلفیق تکه های کوچک تراشیده ٔ خشت کاشی براساس نقش . رجوع به معرق شود.