معربدلغتنامه دهخدامعربد. [ م ُ ع َ ب ِ ] (ع ص ) دوست آزار وقت مستی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).آنکه عربده کند. عربده گر. عربده جو. ندیم آزار در مستی . بدمست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معربد نباشم که نیکو نباشدکه می را بود بر
مهربدفرهنگ نامها(تلفظ: mehr bod) (مهر = مهربانی و محبت + بُد /-bod/ (پسوند محافظ یا مسئول)) ، محافظ یا نگهبان مهربانی و محبت ؛ (به مجاز) شخصِ مهربان .
مهربدواژهنامه آزادمِهربُد؛ محافظ یا نگهبان مهربانی و محبت. واژۀ مرکب از مهر (مهربانی و محبت) و بُد (پسوند محافظ یا مسئول). || (مَجاز) شخصِ مهربان.
محارباتلغتنامه دهخدامحاربات . [ م ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ محاربة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ِ محاربت . جنگها و کارزارها. (غیاث ) (آنندراج ) : عاقبت در بعضی از آن محاربات شهید گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 313). رجوع به محاربة شود.
مهرآبادلغتنامه دهخدامهرآباد. [ م ِ ] (اِخ ) قریه ای در 82هزارگزی قم ، میان ده نار و کاشان و آنجا ایستگاه ترن است .
مهرآبادلغتنامه دهخدامهرآباد. [ م ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان غار بخش ری شهرستان تهران ،واقع در 10هزارگزی شمال باختری شهر ری و غرب تهران ،کنار راه قزوین . فرودگاه هواپیمایی کشوری در اراضی آن واقع است . دارای 8 خانوار سکنه ا
معربدوارلغتنامه دهخدامعربدوار. [ م ُ ع َ ب ِدْ ] (ق مرکب ) مانند معربد. همچون عربده جویان : به یاد مصطبه برخاستی معربدواربر آتشم بنشاندی و زود بنشستی . خاقانی .و رجوع به معربد شود.
عربیدلغتنامه دهخداعربید. [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه بسیار عربده کند. کثیر العربدة. || آنکه جلیس خود را اذیت کند از مستی . (از اقرب الموارد). ستمکار جلیس خود، وقت مستی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). و رجل عربید و معربد؛ مردشریر مشاربها. (از اقرب الموارد). بدخوی جنگجوی که شر طلب باشد. و رجوع به عربد و عر
گرم دماغلغتنامه دهخداگرم دماغ . [ گ َ دِ ] (ص مرکب ) معربد. مست : و آخر زمانیان را سکر حرام شد زیرا که ضعیفتر به عضو و گرم دماغتر بودند از خوردن می . (کتاب المعارف ). رجوع به گرم شود.
بدپیلهلغتنامه دهخدابدپیله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) بدکینه . سخت انتقام . (فرهنگ فارسی معین ). موذی باابرام و معربد. عربده جو. مرس . (یادداشت مؤلف ). غوغاطلب . هنگامه جو. پرخاش جو.
متزبعلغتنامه دهخدامتزبع. [ م ُ ت َ زَب ْ ب ِ ] (ع ص ) خشمگین و بدخلق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). معربد و خشمناک . (ناظم الاطباء). || بدخواه و نابکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزبع شود.
معربدوارلغتنامه دهخدامعربدوار. [ م ُ ع َ ب ِدْ ] (ق مرکب ) مانند معربد. همچون عربده جویان : به یاد مصطبه برخاستی معربدواربر آتشم بنشاندی و زود بنشستی . خاقانی .و رجوع به معربد شود.