معارضهلغتنامه دهخدامعارضه . [ م ُ رَ ض َ / رِ ض ِ ] (از ع ، اِمص ) روبارویی دو خصم و دو حریف با یکدیگر. معارضت . (ناظم الاطباء). مقابله ٔ دو حریف با هم : از معارضه ٔ رایات او تماول و تجافی نمود و به مرورود رفت و نیشابور بازگذاشت . (ترجمه
معارضهفرهنگ فارسی عمید۱. مقابله کردن چیزی با چیزی؛ مقابله کردن.۲. کاری نظیر آنچه طرف مقابل کرده دربارۀ او انجام دادن.
محاردةلغتنامه دهخدامحاردة. [ م ُ رَ دَ ] (ع مص ) حراد. (منتهی الارب ). اندک شیر شدن اشتر. (زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). کم شیر شدن شتران و یا بند آمدن شیر آنها. (منتهی الارب ). || اندک آب شدن سال . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). کم آب شدن سال . (منتهی الارب ).
محاردةلغتنامه دهخدامحاردة. [ م ُ رِ دَ ] (ع ص ) محارد. ماده شتر کم شیر و یا ماده شتر که شیرش بند آمده باشد. (منتهی الارب ).
محارضةلغتنامه دهخدامحارضة. [ م ُ رَ ض َ ] (ع مص ) پیوسته در کاری بودن . || با یکدیگر تیر زدن به تیر تمام ناتراشیده ٔ پیکان نانهاده . (منتهی الارب ). تیر ناتراشیده ٔ پیکان نانهاده بر یکدیگر زدن . (ناظم الاطباء).
محارضةلغتنامه دهخدامحارضة. [ م ُ رِ ض َ ] (ع اِ) ج ِ محرضة.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محرضة شود.
معارضةلغتنامه دهخدامعارضة. [ م ُ رَ ض َ ] (ع مص ) دور شدن از کسی و یک سو گردیدن و برگشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از کسی با یک سوی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || سیر کردن برابرکسی . (از منتهی الارب ) (ازآنندراج ) (از اقرب الموارد). روبروی کسی سیر کردن . (
معارضه کردنلغتنامه دهخدامعارضه کردن . [ م ُ رَ ض َ / رِ ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبارات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقابله کردن دو حریف و مدعی با یکدیگر.
معارضه کردنلغتنامه دهخدامعارضه کردن . [ م ُ رَ ض َ / رِ ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبارات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقابله کردن دو حریف و مدعی با یکدیگر.
ابن المعارضهلغتنامه دهخداابن المعارضه . [ اِ نُل ْ م ُ رَ ض َ ] (ع اِ مرکب ) تیر بی نصیب از تیرهای قمار.