معاتبلغتنامه دهخدامعاتب . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) ملامت کرده شده و سرزنش شده . (ناظم الاطباء). عتاب کرده شده . (غیاث ) : بزرگوارا من خود معاتبم ز خردچه باشد ارتو نباشی بر این خطا عاتب . عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 31
معاتبلغتنامه دهخدامعاتب . [ م ُ ت ِ ] (ع ص ) ملامت کننده و سرزنش کننده . (ناظم الاطباء). عتاب کننده . (غیاث ) : با روح دو بسدش معاشربا عقل دو نرگسش معاتب . انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص <span class="hl" di
معاطبلغتنامه دهخدامعاطب . [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مَعطَب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ معطب به معنی جای هلاک . (آنندراج ). رجوع به معطب شود.
محطبلغتنامه دهخدامحطب . [ م ِ طَ ] (ع اِ) داس . ابزاری که بدان هیزم قطع میکنند و نوعی از داس . (ناظم الاطباء).
محطبلغتنامه دهخدامحطب . [ م ُ طِ ] (ع ص ) درخت رزی که آماده باشد بریدن هیزم . رااز وی . || جای هیزم ناک . (ناظم الاطباء).
معاتبتلغتنامه دهخدامعاتبت . [ م ُ ت َ / ت ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) عتاب کردن . (غیاث ). سرزنش کردن . خشم گرفتن . ملامت کردن .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که از جانب سلطان در آن معاتبت مبالغه رفتی از وزارت استعفا خواستی . (ترجمه ٔ تا
معاتبهلغتنامه دهخدامعاتبه . [ م ُت َ ب َ / ت ِ ب ِ ] (از ع ، اِمص ) خشم گرفتن . عتاب کردن . ملامت کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاتبة و معاتبت شود.
معاتبةلغتنامه دهخدامعاتبة. [ م ُ ت َ ب َ ] (ع مص ) با کسی عتاب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خشم گرفتن و ملامت کردن یا خشم گرفتن همدیگر را. عتاب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خشم گرفتن همدیگر را. (آنندراج ). عتاب . ملامت کردن . (از اقرب الموارد). و رجوع به عتاب و معاتبت و ماده ٔ قبل شود.<b
معاقب گردانیدنلغتنامه دهخدامعاقب گردانیدن . [ م ُ ق َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) عقوبت کردن . کیفر دادن . مجازات کردن : و ما را به کرد خویش مأخوذ و متهم و معاتب و معاقب گرداند. (سندبادنامه ص 79). و رجوع به معاقب شود.
مراعزلغتنامه دهخدامراعز. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خشمگین . (منتهی الارب ). معاتب . (متن اللغة). خشم گیرنده و عتاب کننده : راعز الرجل ؛ انقبض و عاتب . (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از مراعزة. رجوع به مراعزة شود.
ملوملغتنامه دهخداملوم . [ م َ ](ع ص ) نکوهیده . مَلیم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملامت کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ) : و لاتجعل یدک مغلولة اًِلی عنقک و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (قرآن 31/17). تا
باقرلغتنامه دهخداباقر. [ ق ِ ] (اِخ ) شاملو. محمدباقر بیک متخلص به باقر از امیرزادگان ایران است . بهمراه نادرشاه بهندوستان رسیده ، بعد از مراجعت شاه در ایران بخدمتی مأمور گردیده بود، با آنکه خدمت را موافق حکم سرانجام می نمود روزی که بحضور جمیع امرا معاتب شد از فرط غیرت به کاردی که در کمر داش
کردلغتنامه دهخداکرد. [ ک َ / ک ِ ] (اِمص ، اِ) کردار که کار و عمل و به فعل آوردنیها باشد اعم از نیک و بد. (برهان ) (آنندراج ). کار. عمل . فعل . (ناظم الاطباء). کرده . کردار. (یادداشت مؤلف ) : پشیمان شد از کرد خود شهریار[ هرمز ]<b
معاتبت کردنلغتنامه دهخدامعاتبت کردن . [ م ُ ت َ /ت ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عتاب کردن . سرزنش کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاتبت شود.
معاتبت فرمودنلغتنامه دهخدامعاتبت فرمودن . [ م ُ ت َ / ت ِ ب َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) معاتبت کردن : ملک دانشمند را مؤاخذت و معاتبت فرمود. (گلستان ). رجوع به معاتبت کردن شود.
معاتبتلغتنامه دهخدامعاتبت . [ م ُ ت َ / ت ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) عتاب کردن . (غیاث ). سرزنش کردن . خشم گرفتن . ملامت کردن .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که از جانب سلطان در آن معاتبت مبالغه رفتی از وزارت استعفا خواستی . (ترجمه ٔ تا
معاتبهلغتنامه دهخدامعاتبه . [ م ُت َ ب َ / ت ِ ب ِ ] (از ع ، اِمص ) خشم گرفتن . عتاب کردن . ملامت کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاتبة و معاتبت شود.
معاتبةلغتنامه دهخدامعاتبة. [ م ُ ت َ ب َ ] (ع مص ) با کسی عتاب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خشم گرفتن و ملامت کردن یا خشم گرفتن همدیگر را. عتاب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خشم گرفتن همدیگر را. (آنندراج ). عتاب . ملامت کردن . (از اقرب الموارد). و رجوع به عتاب و معاتبت و ماده ٔ قبل شود.<b