نه پشت دیوار ماnot in my backyard, NIMBYواژههای مصوب فرهنگستانباوری عمومی که بر پایۀ آن مردم خواهان دفع پسماندهای تولیدشده هستند مشروط بر آنکه محل دفع در نزدیکی ملک آنها نباشد
الغرضلغتنامه دهخداالغرض . [ اَ غ َ رَ ] (ع ق ) کلمه ایست که در اختصار کلام استعمال میشود یعنی مختصراً. (ناظم الاطباء). باری . خلاصه . مع القصه . الحاصل .
ماه رخسارلغتنامه دهخداماه رخسار.[ رُ ] (ص مرکب ) ماهرخ . (ناظم الاطباء) : به مشکو در نبود آن ماه رخسارمع القصه به قصر آمد دگربار. نظامی .سرورفتاری صنوبرقامتی ماه رخساری ملایک منظری . سعدی .ماه رخساری مع
حازمیلغتنامه دهخداحازمی . [ زِ ] (اِخ ) ابوالفضل منجم . صاحب نامه ٔ دانشوران آرد: وی از اکابر منجمین و حکماو از اعاظم متبحرین و فضلاست . مولد و منشای وی بغداداست در همان دیار بکسب فضائل و کمالات پرداخت و رهسپار طریق علوم متعلقه بنجوم گردید تا خود را بسر منزل مقصود رسانید و در آن فن احاطتی تمام
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن السری . مکنی به ابوالفتوح و ابن الصلاح و ملقب بمجدالدین از فضلای یگانه و حکمای فرزانه بوده است و هم از خانواده ٔ اجلاء علماء است . اصل وی از همدان و مولد وی نیز همان سامان است و برخی گویند که در سمیساط متولد شده و هم در آنجا نشو و نما یافت ب
ابوعلی بن سینالغتنامه دهخداابوعلی بن سینا. [ اَ ع َ لی ی ِ ن ِ ] (اِخ ) حسین بن عبداﷲبن حسن بن علی بن سینا ملقب به حجةالحق شرف الملک امام الحکماء. معروف به شیخ الرئیس . از حکمای فخام و علمای کبار جهان و اطبای اسلام است . مراتب علمش بیشتر از آن که محاسب وهم تواند احصا کند و مقامات فضلش بالاتر از آن است
معلغتنامه دهخدامع. [ م َ ع َ ] (ع حرف اضافه ) وا. (ترجمان القرآن ). به معنی با، و آن اسم است زیرا تنوین می پذیرد و حرف جر بر آن داخل می شود و ساکن می گرددچنانکه گویند جاؤا معاً. و یا حرف خفض است و یا کلمه ای است که چیزی را به چیز دیگر ضمیمه می کند و اصل آن «معاً» است . و یا برای مصاحبت است
معلغتنامه دهخدامع. [ م َع ع ] (ع مص ) گداخته شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)؛ مع هذاالشحم و غیره معاً؛ گداخته شد این پیه و جز آن . (ناظم الاطباء).
دمعلغتنامه دهخدادمع. [ دَ ] (ع اِ) اشک چشم از اندوه و یا شادی . ج ، دموع ، اَدْمُع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اشک . سرشک . آب چشم . (یادداشت مؤلف ). آب چشم . ج ، دموع . (مهذب الاسماء). اشک چشم . (غیاث ). اشک . (ترجمان القرآن جرجانی ص <span class="hl" dir="l
دمعلغتنامه دهخدادمع. [ دَ / دَ م َ ] (ع مص ) اشک باریدن چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رفتن اشک . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
دمعلغتنامه دهخدادمع. [ دُ م ُ ] (ع اِ) نشان و اثر آب چشمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشان و اثری در مجرای دمعه . (ناظم الاطباء). نشان در مجرای اشک ، و آن خطی کوچک است . (از اقرب الموارد).
حرف جمعلغتنامه دهخداحرف جمع. [ ح َ ف ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اداة جمع. علامت جمع. و آن «ها» برای غیرجانداران و «ان » از برای زندگان ، گیاهها و حیوانات است . شمس قیس گوید: و آن هاء و الفی است که در اواخر بعضی اسامی جمع را باشد، چنانکه زرها و گوهرها. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص <span c