مضنتلغتنامه دهخدامضنت . [ م َ ض َن ْ ن َ ] (ع اِ) چیز نفیسی که بر آن بخل میشود : فرمود که این مرواریدها بدو باید داد چون این دانه ها جای مضنت بود. (جهانگشای جوینی ).
مدنیتلغتنامه دهخدامدنیت . [ م َ دَ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) شهرنشینی . (یادداشت مؤلف ). انتساب به شهر و مدینه . (ناظم الاطباء). || مجازاً، تربیت .ادب . (یادداشت مؤلف ). تمدن . (فرهنگ فارسی معین ).