لغتنامه دهخدا
مصفی . [ م ُ ص َف ْ فا ] (ع ص ) صاف شده . صاف کرده شده . (ناظم الاطباء). مصفا. پالوده . ویژه کرده . بی غش کرده . ناب و روشن کرده شده . (آنندراج ). تصفیه شده . پاک شده . صاف شده : همه را بکوبند و بپزند و به روغن گاو چرب کنند و به انگبین مصفی بسرشند. (ذخ