مصفلغتنامه دهخدامصف .[ م َ ص َف ف ] (ع اِ) جای صف زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای صف برکشیدن . موضع صف . صف کشیدنگاه . (یادداشت مؤلف ). || جای صف زدن در جنگ . ج ، مصاف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).میدان جنگ . رزمگاه . ناوردگاه . || توسعاً،جنگ . ج ، مصاف . (
یمسولغتنامه دهخدایمسو. [ ی َ ] (اِ) باروت تفنگ را گویند. (برهان ) (آنندراج ). || به لغت اکسیریان ابقر است که شوره نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به شوره شود.
مسفلغتنامه دهخدامسف .[ م ُ س ِف ف ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسفاف . آن که از برگ خرمابن بوریا می بافد. || مشغول به کارهای دون و پست . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرغی که پست پرد. (از منتهی الارب ). مرغی که در هنگام پرواز آنقدر نزدیک زمین بپرد که پاهایش گویی به زمین رسیده است . (از اق
مصفرلغتنامه دهخدامصفر. [ م ُ ف َرر ] (ع ص ) زرد. (ناظم الاطباء). زردشده . (یادداشت مؤلف ). || ارض مصفرة؛ زمینی که نبات او خرد بود. (مهذب الاسماء).
مصفرةلغتنامه دهخدامصفرة. [ م ُ ص َف ْ ف ِ رَ ] (ع اِ) گروهی که علامت و نشان آنها زردی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مصفعانیلغتنامه دهخدامصفعانی . [ م َ ف َ نی ی ] (ع ص ) مرد سیلی زننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صفعان .
مصفرلغتنامه دهخدامصفر. [ م ُ ص َف ْ ف ِ ] (ع ص ) بسیار تیزدهنده ، گویند: فلان مصفر استه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- مصفرالاست ؛ لقبی است ابوجهل را.
مصفالغتنامه دهخدامصفا. [ م ُ ص َف ْ فا ] (ع ص ) مصفی . تصفیه شده . پاک شده . پاکیزه گشته . (یادداشت مؤلف ). پاک و صاف ، چون شراب مصفا و عیش مصفا. (آنندراج ). پاک . تمیز. پاکیزه . روشن . بی آلودگی . بی آلایش . عاری از آلودگیها و پلیدیها. بی شائبه : تا زین جهان به ص
مصافلغتنامه دهخدامصاف . [ م َ صاف ف ] (ع اِ) ج ِ مَصَف ّ. (منتهی الارب ). موضعهای صف . (از یادداشت مؤلف ). جاهای صف زدن . (منتهی الارب ). || جای صف زدن برای کشتی و زورآزمایی . محل مبارزه در کشتی گیری و دیگر حرکات پهلوانی و غیره : فرمود تا مصارعت کنند... و مصاف آراسته
مصفرلغتنامه دهخدامصفر. [ م ُ ف َرر ] (ع ص ) زرد. (ناظم الاطباء). زردشده . (یادداشت مؤلف ). || ارض مصفرة؛ زمینی که نبات او خرد بود. (مهذب الاسماء).
مصفرةلغتنامه دهخدامصفرة. [ م ُ ص َف ْ ف ِ رَ ] (ع اِ) گروهی که علامت و نشان آنها زردی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مصفعانیلغتنامه دهخدامصفعانی . [ م َ ف َ نی ی ] (ع ص ) مرد سیلی زننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صفعان .
مصفرلغتنامه دهخدامصفر. [ م ُ ص َف ْ ف ِ ] (ع ص ) بسیار تیزدهنده ، گویند: فلان مصفر استه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- مصفرالاست ؛ لقبی است ابوجهل را.
مصفالغتنامه دهخدامصفا. [ م ُ ص َف ْ فا ] (ع ص ) مصفی . تصفیه شده . پاک شده . پاکیزه گشته . (یادداشت مؤلف ). پاک و صاف ، چون شراب مصفا و عیش مصفا. (آنندراج ). پاک . تمیز. پاکیزه . روشن . بی آلودگی . بی آلایش . عاری از آلودگیها و پلیدیها. بی شائبه : تا زین جهان به ص
حجرالمصفلغتنامه دهخداحجرالمصف . [ ح َ ج َ رُل ْ م ُ ص َ ] (ع اِ مرکب ) شبه است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع بحجرالمصفی شود.