مشکوللغتنامه دهخدامشکول . [ م َ ] (اِ مصغر) مشک و خیک کوچک باشد و آن را خیکچه و مشکیچه نیز خوانند. (برهان ) (آنندراج ). مشک کوچک و آن را مشکیزه یعنی مخفف مشک ریزه و مشکچه نیز گویند. (انجمن آرا). سِعَن . مشک خرد. (یادداشت مؤلف ). خیکچه و مشکیچه و مشک کوچک . (ناظم الاطباء). || مهمل کشکول . (بره
مشکوللغتنامه دهخدامشکول . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنجگاه است که در بخش سنجبد شهرستان خلخال واقع است و 336 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
مشکوللغتنامه دهخدامشکول . [ م َ ] (ع ص ) آن است که یک دست و یک پای سفید دارد. (مهذب الاسماء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). در عربی یک دست و یک پای سفید را گویند از دواب . (برهان ) (آنندراج ). || اسبی که دارای شکال یعنی پای بند باشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). || (اص
مشکولفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) ویژگی پایهای که در آن خبن و کفّ در فاعلاتن جمع شده باشد که حاصل آن فعلات است.۲. [قدیمی] اسبی که در پایش سفیدی باشد یا پابند به آن زده باشند.
مصقوللغتنامه دهخدامصقول . [ م َ ] (ع ص ) زدوده . (منتهی الارب ). صیقل شده و جلاداده شده . (ناظم الاطباء). روشن و صاف کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). فروغ داده . (تفلیسی ). افروخته .صیقل زده . صیقلی شده . روشن کرده . صیقلی . روشن . صیقلی کرده . جلاداده . زنگ زدوده . (یادداشت مؤلف ) <span class=
مسکول آبادلغتنامه دهخدامسکول آباد. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
مشکولهلغتنامه دهخدامشکوله . [ م َ ل َ / ل ِ ] (اِ مصغر)مشک کوچک که مشکیزه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی مشکول که مشک و خیک کوچک باشد. (برهان ) (آنندراج ).مشک کوچک را گویند، و آن را مشکیزه نیز خوانند. (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). خیکچه ٔ آب . (ناظم الاطباء).<b
مذرعلغتنامه دهخدامذرع . [ م ِ رَ ] (ع اِ) زق صغیر. (متن اللغة). مشکول . مشکوله . مشکیزه . خیکچه . مشک خرد. (یادداشت مؤلف ). || واحد مذارع است . (از متن اللغة). رجوع به مذارع و نیز رجوع به مذاریع شود.
منقوطلغتنامه دهخدامنقوط. [ م َ ] (ع ص ) حرف خجک زده . (آنندراج ). هر حرفی از حروف الفبا که دارای نقطه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نقطه دار. بانقطه . معجم . مقابل مهمل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر شاعری ... حرف عطل یا منقوط لازم دارد هرآینه از نوع تعسفی خالی
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن امیةبن ابی امیة الکاتب مکنی به ابوالعباس . مرزبانی ذکر او آورده است و گوید او از خاندان کتابت و غزل و ظرافت وادب بود. و احمدبن ابوالقاسم نیشابوری گوید که او را پس از سال 250 هَ . ق . یا حوالی آن دیدم و علم ادب بسیا
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مهدی بن ابی ذر النراقی الکاشانی . فقیهی از مردم نراق کاشان ، جامع اکثر علوم از فقه و اصول و ریاضی و نجوم و غیرها و با جنبه ٔ فقاهت نیز شعر می گفت و صافی تخلص می کرد. و عظیم الجثه و بطین و متبدن بود و در شفقت برعیت و ضعفا و تحمل کفاف آنان سعی وافر د
مدیدلغتنامه دهخدامدید. [ م َ ] (ع ص ) کشیده . دراز. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). طویل . (متن اللغة) (اقرب الموارد). ممدود. (اقرب الموارد). درازبالا. (دستور الاخوان ). گویند: مدیدالقامة، مدیدالجسم ، مدیدالعنق . (از متن اللغة). ج ، مُدُد : عدد آن مدد عمر تو باد
مشکولهلغتنامه دهخدامشکوله . [ م َ ل َ / ل ِ ] (اِ مصغر)مشک کوچک که مشکیزه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی مشکول که مشک و خیک کوچک باشد. (برهان ) (آنندراج ).مشک کوچک را گویند، و آن را مشکیزه نیز خوانند. (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). خیکچه ٔ آب . (ناظم الاطباء).<b