مشکورلغتنامه دهخدامشکور. [ م َ ] (ع ص ) پسندیده و ستوده . (غیاث ) (آنندراج ). مقبول شده در درگاه خدای تعالی جل شأنه . سپاس داشته شده و ستایش شده و ستوده شده و شکر کرده شده و سزاوار ستایش و سپاس و حمد و پسندیده و پذیره و مقبول و خوش آیند. (ناظم الاطباء) : و من اراد الاَ
مسکورلغتنامه دهخدامسکور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سکر. مست . (آنندراج ). مست شده . (از ناظم الاطباء). || چشم پوشیده و چشم نهفته . (ناظم الاطباء).
مسقارلغتنامه دهخدامسقار. [ م ِ ] (ع ص ) نخلة مسقار؛ خرمابن که دوشاب راند. (منتهی الارب ). نخل که شیره ٔ آن جاری باشد. (از اقرب الموارد).
مشکارلغتنامه دهخدامشکار. [ م ِ ] (ع ص ) ناقة مشکار، شتر ماده ٔ پرشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده شتر بسیارشیر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کیکاوس اوللغتنامه دهخداکیکاوس اول . [ ک َ / ک ِ وو س ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) رجوع به عزالدین کیکاوس اول در همین لغت نامه واخبار سلاجقه ٔ روم ص 94 (مقدمه ) تألیف مشکور شود.
کیکاوس ثانیلغتنامه دهخداکیکاوس ثانی . [ ک َ/ ک ِ وو س ِ ] (اِخ ) رجوع به عزالدین کیکاوس ثانی و اخبار سلاجقه ٔ روم ص 104 (مقدمه ) تألیف مشکور شود.
خیرلغتنامه دهخداخیر. [ خ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) مرد نیکوکار و دیندار و بسیارخیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خارة. || مشکور در اصطلاح درایه .
کیقباد اوللغتنامه دهخداکیقباد اول . [ ک َ / ک ِ ق ُ دِ اَوْ وَ ] (اِخ ) رجوع به علاءالدین سلجوقی (کیقباد اول ) در همین لغت نامه و مقدمه ٔ «اخبار سلاجقه ٔ روم » صص 96 - 100 به اهتمام دکتر مشکور شود.
سارقیهلغتنامه دهخداسارقیه . [ رِ قی ی َ ] (اِخ ) (فرقه ٔ...) ازفرقه های مسلمان اند و گویند اگر کسی ده درم بدزدد، یا بطریق ظلم و تعدی بستاند چون که یک درم از آن صدقه کند کفارت همه شود. من جاء بالحسنة فله عشر امثالها. (رساله ٔ هفتاد و سه ملت چ محمد جواد مشکور ص 18</span