مشمرلغتنامه دهخدامشمر. [ م ُ ش َم ْ م َ ] (ع ص ) اسب تیزرفتار مستعد دویدن . (آنندراج ) (غیاث ). || خراب ویران . درهم . برچیده : آن جنت ارم بین چون دود هنگ نمرودوآن کعبه ٔ کرم بین چون بادیه مشمر. شرف الدین شفروه .مشمر بود ملک آن پاد
مشمرلغتنامه دهخدامشمر. [ م ُ ش َم ْ م ِ ] (ع ص ) مرد رسا و آزموده کار و دامن بر میان زننده برای دویدن . (آنندراج ) (غیاث ). مرد رسای آزموده کار. (منتهی الارب ). مرد رسای آزموده کار و مجرب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دامن برزده . شکرده . ساخته . مهیا. آماده . مصمم . (یادداشت مؤلف ) <s
مشمرفرهنگ فارسی معین(مُ شَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - به سرعت واداشته . 2 - تهیه شده ، مهیا. 3 - قصد شده . 4 - دامن به کمر زده .
مسمرلغتنامه دهخدامسمر. [ م َ م َ ] (ع اِ) (مأخوذاز مسمار) چوب یا فلزات ثابت شده بر روی دیوار بوسیله ٔ گچ یا سرب گداخته و یا ساروج . (دزی ج 2 ص 593).
مسمرلغتنامه دهخدامسمر. [ م ُ س َم ْ م َ ] (ع ص ) میخ های آهن و نقره و غیره کوفته شده . (آنندراج ) (غیاث ). میخ دوزشده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). میخ دوز. (یادداشت مرحوم دهخدا): باب مسمر و مسمور؛ در میخ دوزشده . (از اقرب الموارد). || مضبوط. مسدود. || استوارکرده شده . (از منتهی الار
مسمرلغتنامه دهخدامسمر.[ م ِ م ِ ] (اِخ ) فریدریش (فرانتس ) آنتون . پزشک آلمانی (متولد به سال 1734 و متوفی به سال 1814 م .). وی تحصیلات پزشکی را در وین پایتخت اتریش انجام داد و پس از اتمام تحصیلات ، مبتکر و مبدع روش منیتیسم در
مسامرلغتنامه دهخدامسامر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر مسامرة. کسی که در شب هم سخن شخص باشد. (اقرب الموارد). قصه سرا. نقال . افسانه سرا. و رجوع به مسامرة شود. || شب زنده دار. شب نشین .
مسامیرلغتنامه دهخدامسامیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِسمار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). میخها. وتدها. رجوع به مسمار شود : مشایخ هر دو دولت در تشبیک اسباب عصمت و توشیح دواعی قربت و تسمیر قواعد الفت به مسامیر مصاهرت و مواصلت به وساطت و سفارت بایستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
مشمرجلغتنامه دهخدامشمرج . [ م ُ ش َ رَ ] (ع ص ) نیکو پرورش یافته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ثوب مشمرج ؛ جامه ای که بافت آن رقیق و نرم باشد. (از اقرب الموارد).
مشمرقلغتنامه دهخدامشمرق . [ م ُ ش َ رَ ] (ع ص ) ثوب مشمرق ؛ جامه ٔ پاره پاره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مشمریلغتنامه دهخدامشمری . [ م ُ ش َم ْ م َ ] (حامص ) تیزرفتاری : قعده ٔ نقره خنگ روز، آمده در جنیبتش ادهم شب فکنده سم کندرو از مشمری .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 422).
ابوالدواملغتنامه دهخداابوالدوام . [ اَ بُدْ دَ ] (اِخ ) ملک الظافر، مُشَمّر. رجوع به ملک الظافر شود.
پاداش دهلغتنامه دهخداپاداش ده . [ دِ ه ْ ] (نف مرکب ) پاداش دهنده : نیکی و سخاوت کن و مشمر که چو ایزدپاداش ده و مفضل و نیکوشمری نیست .سنائی .
بسیجیلغتنامه دهخدابسیجی .[ ب َ ] (ص نسبی ) مُشَمَّر. آماده . مجهز : بجان تشریف مدح من بسیجدمرا چون دید در مدحت بسیجی . سوزنی .|| قابل تجهیزات . (واژه های فرهنگستان ایران ).
خرف شدنلغتنامه دهخداخرف شدن . [ خ َ رِ / خ ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیر و بی عقل شدن . || مبهوت و متحیر شدن : نه پیر خوانی ویحک همی تو کیوان راخرف شده ست از او هیچ نیک و بد مشمر.مسعودسعد.
افعی خورندهلغتنامه دهخداافعی خورنده . [ اَ خوَ / خ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بیماری که برای علاج جذام افعی خورد : افعی خورنده مجذوم گرچه بسی شنیدی مجذوم خواره افعی جز رمح خویش مشمر.<p class="autho
مشمرجلغتنامه دهخدامشمرج . [ م ُ ش َ رَ ] (ع ص ) نیکو پرورش یافته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ثوب مشمرج ؛ جامه ای که بافت آن رقیق و نرم باشد. (از اقرب الموارد).
مشمرقلغتنامه دهخدامشمرق . [ م ُ ش َ رَ ] (ع ص ) ثوب مشمرق ؛ جامه ٔ پاره پاره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مشمریلغتنامه دهخدامشمری . [ م ُ ش َم ْ م َ ] (حامص ) تیزرفتاری : قعده ٔ نقره خنگ روز، آمده در جنیبتش ادهم شب فکنده سم کندرو از مشمری .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 422).