مشقلغتنامه دهخدامشق . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ امشق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به امشق شود.
مشقلغتنامه دهخدامشق . [ م ُش ْ ش َ ] (ع اِ) ماهی دریائی که مُدَّج نیز گویند. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
مشقلغتنامه دهخدامشق . [ م ِ / م َ ] (ع اِ) گِل ِ سرخ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (ناظم الاطباء). رنگ سرخ . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
مشقلغتنامه دهخدامشق . [ م َ ] (ع مص ) دراز و باریک اندام گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باریک و دراز اندام گردیدن دخترک . (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). || بشتاب نیزه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به شتاب زدن و خستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نا
ماسک ضدِگازgas maskواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای پوشاندن صورت، بهویژه دهان و بینی، در برابر گازهای سمّی، بهویژه در هنگام جنگ
چمشکلغتنامه دهخداچمشک . [ چ َ ش َ ] (اِ) مخفف چمشاک است که کفش و پاافزار باشد. (برهان ). بمعنی چمتاک و چمتک و چمشاک است . (از جهانگیری ). کفش . (صحاح الفرس ). کفش و چیزی شبیه به چارق ولی اطراف آن ندوخته که از بیت المقدس آرند. مرادف چمشاک . (از رشیدی ). پاافزار. (از انجمن آرا). مرادف چمشاک و چ
چمشکلغتنامه دهخداچمشک . [ چ َ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالا گریوه ٔ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد که در 37 هزارگزی خاور ملاوی و 37 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl"
مشیقلغتنامه دهخدامشیق . [ م َ ] (ع ص ) اسب باریک میان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جامه ٔ پوسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه ای که از بسیاری ِ پوشیدن پاره شده باشد. (ناظم الاطباء). جامه ٔ کهن . (مهذب الاسماء). || رجل مشیق ؛ مرد سبک گ
مشقاءلغتنامه دهخدامشقاء. [ م ِ ] (ع اِ) (از «ش ق ء») مِشْقَاء. شانه . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
مشقوقلغتنامه دهخدامشقوق . [ م َ ] (ع ص ) دریده و چاک زده وشکافته . (ناظم الاطباء). شکافته . (یادداشت مؤلف ).
مشقصلغتنامه دهخدامشقص . [ م ِق َ ] (ع اِ) پیکان پهن یا تیر پیکان پهن دار و پیکان دراز یا تیر پیکان درازدار، که بدان وحش را شکار کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیکان دراز. ج ، مشاقص . (مهذب الاسماء).
مشقصلغتنامه دهخدامشقص . [ م ُ ش َق ْ ق ِ ] (ع ص ) قصاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
drillدیکشنری انگلیسی به فارسیمته، تمرین، مشق، مشق نظامی، تمرین کردن، مته زدن، تعلیم دادن، تمرین دادن، مشق دادن، ممارست کردن
drillsدیکشنری انگلیسی به فارسیتمرینات، مته، تمرین، مشق، مشق نظامی، تمرین کردن، مته زدن، تعلیم دادن، تمرین دادن، مشق دادن، ممارست کردن
مشقاءلغتنامه دهخدامشقاء. [ م ِ ] (ع اِ) (از «ش ق ء») مِشْقَاء. شانه . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
مشقوقلغتنامه دهخدامشقوق . [ م َ ] (ع ص ) دریده و چاک زده وشکافته . (ناظم الاطباء). شکافته . (یادداشت مؤلف ).
مشقصلغتنامه دهخدامشقص . [ م ِق َ ] (ع اِ) پیکان پهن یا تیر پیکان پهن دار و پیکان دراز یا تیر پیکان درازدار، که بدان وحش را شکار کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیکان دراز. ج ، مشاقص . (مهذب الاسماء).
مشقصلغتنامه دهخدامشقص . [ م ُ ش َق ْ ق ِ ] (ع ص ) قصاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
مشقشقلغتنامه دهخدامشقشق . [ م ُ ش َ ش ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از شَقْشَقة. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). کسی که برابر دیگر بر سکو ودکانی نشیند و آن دو هر یکی بیتی در جواب دیگری خوانند . (یادداشت مؤلف ) (ازاقرب الموارد) (از محیطالمحیط). و مسقسق هم گفته اندکه در جای خود شرح شده است و گویند مسق
دمشقلغتنامه دهخدادمشق . [ دِ م َ / دَ ش َ / دَ ش ِ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ بسیار شتاب رو. و شتر بسیار شتاب رو و همچنین مردبسیار شتاب رو. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).- دمشق الیدین ؛ مرد شتا
دمشقلغتنامه دهخدادمشق . [ دِ م َ / م ِ ] (اِخ ) دمشق یا دمشق الشام یا به اختصار شام ، پایتخت و بزرگترین شهر سوریه است با 408774 تن جمعیت . تاریخ بنای دمشق معلوم نیست . بر طبق کاوشهای سال 1950
حدیثة دمشقلغتنامه دهخداحدیثة دمشق . [ ح َ ث َ ت ُ دِ م َ ] (اِخ ) نام قریه ای است در نزدیکی دمشق شام و بعنوان حدیثة حرش معروف شده است . رجوع به حدیثة حرش شود.
سنگ دمشقلغتنامه دهخداسنگ دمشق . [ س َ گ ِ دَ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مراد از محک است . (غیاث ) (آنندراج ).سنگ امتحان . (مجموعه ٔ مترادفات ص 340) : آن زر رومی که به سنگ دمشق راست برآید بترازوی عشق .نظامی