مشرکلغتنامه دهخدامشرک . [ م ُ رِ ] (ع ص ) کافر. مُشرکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که خدا را متعدد می پندارد. کافر. ملحد. بت پرست . ج ، مشرکون . کسی که شریک برای خدا قرار دهد و خدایان تصور کند. بت پرست . (از ناظم الاطباء). انبازگوی انبازگیرنده مر خدای تعالی را. آن که خدای را شریکی قائل ا
مشرکلغتنامه دهخدامشرک . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع ص )شریک شده و عام . || نعلی که برای آن شراک ساخته باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشرکی شود.
مسرقلغتنامه دهخدامسرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) مسرق العنق ؛ کوتاه گردن . (منتهی الارب ). مسترق . و رجوع به مسترق شود.
مشرقلغتنامه دهخدامشرق . [ م َرِ ] (ع اِ) جای برآمدن آفتاب . نقیض مغرب . (آنندراج ). برآمدنگاه آفتاب ، نقیض مغرب . جای برآمدن خورشید. ج ، مشارق . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). جای برآمدن ستاره . (ترجمان القرآن ). خراسان . (مفاتیح ). برآمدنگاه آفتاب ، ضد مغرب . ج ، مشارق . باختر و آن طرف از چه
مشرقلغتنامه دهخدامشرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) روشن . تابان . (از ناظم الاطباء). نیر. تابان . درخشان . درفشان . درخشنده . رخشنده . درفشنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هرگاه صفرا آمیخته بود با خون ، بول سرخ و درفشان بود و به تازی مشرق گویند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداش
مشرقلغتنامه دهخدامشرق . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع اِ) نمازگاه . (آنندراج ) (صراح اللغة). نمازگاه . منه : این منزل المشرق ؛ ای مکان الصلاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) جامه ٔ سرخ رنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قلعه ٔ آهک اندود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قلعه ٔ گچ اندو
مشرقلغتنامه دهخدامشرق . [م ُ ش َرْ رِ ] (ع ص ) قدیدکننده ٔ گوشت . (آنندراج ). کسی که گوشت در آفتاب خشک میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل شود. || روی بشرق کننده . (آنندراج ). آن که به جانب مشرق میرود و روی سوی مشرق میکند. المثل : شتان بین مشرق و مغرب . (ناظم الاطباء).
مشرکابلغتنامه دهخدامشرکاب . [ م َ ] (ع اِ) نام پارچه ای است : فرأیته جالساً یحکم بین الناس و علیه ثوب مشرکاب . (دزی ج 2 ص 594).
مشرکةلغتنامه دهخدامشرکة. [ م ُ رِ ک َ ] (ع ص ) مؤنث مشرک . ج ، مشرکات : و لامة مؤمنة خیر من مشرکةو لو اعجبتکم . (قرآن 221/2). و رجوع به مشرک شود.
مشرکیلغتنامه دهخدامشرکی . [ م ُ رِ ] (ع ص ) کافر. (منتهی الارب ). کافر. مشرک . ملحد. بت پرست . و رجوع به مشرک شود. || نعل شراک قرارداده شده . (از اقرب الموارد).
مشرکینلغتنامه دهخدامشرکین . [ م ُ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مشرک . مردمان بت پرست و مشرک . (ناظم الاطباء) : مایود الذین کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکین أن ینزل علیکم من خیر من ربکم . (قرآن 105/2). لیعذب اﷲ المنافقین و المنافقات و المشرکین و
مشرکابلغتنامه دهخدامشرکاب . [ م َ ] (ع اِ) نام پارچه ای است : فرأیته جالساً یحکم بین الناس و علیه ثوب مشرکاب . (دزی ج 2 ص 594).
مشرکةلغتنامه دهخدامشرکة. [ م ُ رِ ک َ ] (ع ص ) مؤنث مشرک . ج ، مشرکات : و لامة مؤمنة خیر من مشرکةو لو اعجبتکم . (قرآن 221/2). و رجوع به مشرک شود.
مشرکیلغتنامه دهخدامشرکی . [ م ُ رِ ] (ع ص ) کافر. (منتهی الارب ). کافر. مشرک . ملحد. بت پرست . و رجوع به مشرک شود. || نعل شراک قرارداده شده . (از اقرب الموارد).
مشرکینلغتنامه دهخدامشرکین . [ م ُ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مشرک . مردمان بت پرست و مشرک . (ناظم الاطباء) : مایود الذین کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکین أن ینزل علیکم من خیر من ربکم . (قرآن 105/2). لیعذب اﷲ المنافقین و المنافقات و المشرکین و