مشددلغتنامه دهخدامشدد. [ م ُ ش َدْ دَ ] (ع ص ) قوت داده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قوت داده شده . تواناکرده شده . (از ناظم الاطباء).- مشدد کردن ؛محکم کردن .- مشدد گرداندن (گردانیدن ) ؛ محکم کردن . و رجوع به تش
مشددفرهنگ فارسی عمید۱. سخت و محکمشده؛ قوتدادهشده.۲. کلمه و حرفی که دارای تشدید باشد؛ تشدیددادهشده.
مسددلغتنامه دهخدامسدد. [ م ُ س َدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست و درست و استوار. (منتهی الارب ). مُقوَّم . (اقرب الموارد). راست و درست گردانیده .- رأی مسدد ؛ اندیشه ٔ محکم و استوار : فاعل فعل تمام و قول مص
مسددلغتنامه دهخدامسدد. [ م ُ س َدْ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست کننده ٔ نیزه و در طول نهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || موفق کننده و ارشادکننده کسی را به گفتار و کردار سداد و صواب . (از اقرب الموارد). || که سد کند. سده آرنده . بندنده .هر خلط کثیف که
مسددفرهنگ فارسی معین(مُ سَ دَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) استوار شده ، محکم شده . 2 - (ص .) مرد راست و درست . 3 - امر راست و درست و استوار.
مشددةلغتنامه دهخدامشددة. [ م ُ ش َدْ دَ دَ ] (ع ص ) تأنیث مشدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): حروف مشددة. ج ، مشددات .
مشددةلغتنامه دهخدامشددة. [ م ُ ش َدْ دَ دَ ] (ع ص ) تأنیث مشدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): حروف مشددة. ج ، مشددات .