مشتنلغتنامه دهخدامشتن . [ م ِ ت َ ] (مص ) سرشتن و خمیر کردن . (فرهنگ رشیدی ). سرشتن و خمیر کردن و بر این قیاس «مشت » و «مشتیم ». احمد اطعمه (گوید) : مگر مالم بپای دنبه دستی غرض در مشتن چنگالم این است .و بسحاق اطعمه گوید : در روغن
مشتنلغتنامه دهخدامشتن . [ م ُ ت َ ] (مص ) مالیدن اعم از آن که دست در چیزی مالند یا چیزی را در چیز دیگر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً از پارسی باستان «مرشته نه ای » متعلق به اوستایی «مرز» ، دزفولی «ماشتن » (مالیدن ). مشتن ، چیزی را با مشت مالیدن و چیزی را بر چیزی مالیدن ، مثل گل
مشتنفرهنگ فارسی معین(مُ یا مِ تَ) (مص م .) 1 - مالیدن (اعم از آن که دست در چیزی بماند یا چیزی را به چیزی دیگر بمالند). 2 - سرشتن ، خمیر کردن .
مستنلغتنامه دهخدامستن . [ م ُ ت َن ن ] (ع ص )نعت فاعلی از استنان . رجوع به استنان شود. || (اِ) مستن الطریق ؛ آن قسمت از راه که واضح و هویدا باشد. (از اقرب الموارد). || مستن الحرور؛ محل جریان سراب یا محل سخت شدن گرمای آن . (از اقرب الموارد). || شیر بیشه . (منتهی الارب ).
مسطنلغتنامه دهخدامسطن . [ م ُ س َطْ طَ ] (ع ص ) مرد پادراز. || دابه که چهار دست و پای دراز دارد. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مسطنة شود.
ذی مسطنلغتنامه دهخداذی مسطن . [ م ُ طِ ] (اِخ ) مشهورترین خطیب اطینه . مولد وی به سال 384 و وفات 332 ق .م . بود. وی مدت پانزده سال تمام وقت خویش را صرف مخالفت فیلیپوس مقدونی پدر اسکندر گجستک که استعباد وطن او می خواست کرد و خطب
مسطونلغتنامه دهخدامسطون . [ ] (اِ) و آن بر دو گونه است ، مسطون کبیر، و آن از زیت سه اوقیه واز شراب سه اوقیه و هشت غرامی و از عسل چهار اوقیه و نیم است و مسطون صغیر و آن از زیت شش درخمی و از شراب بیست غرامی و از عسل نه درخمی باشد. (بحر الجواهر).
مصطونلغتنامه دهخدامصطون . [ ] (اِ) وزنی از اوزان باشد و بر دو گونه است : کبیر که معادل سه اوقیه است و صغیر که معادل است با شش مثقال .
مشتنگلغتنامه دهخدامشتنگ . [ م ُ ت َ ] (اِ) دزد و راهزن و معنی آن دست تنگ است که مفلس و پریشان باشد. (برهان ) (آنندراج ). دزد. راهزن . (جهانگیری ). دزد. راهزن . مفلس . دست تنگ . (از ناظم الاطباء). و رجوع به مشنگ شود.
مشتهلغتنامه دهخدامشته . [ م َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) سرشته و خمیر. (فرهنگ رشیدی ) : دل شب ارده و خرمای مشته به چشم بنگی اسباب تمام است . احمد اطعمه (از فرهنگ رشیدی ).رجوع به مِشتَن شود.
چنگاللغتنامه دهخداچنگال . [ چ َ ] (اِ) (از: چنگ + آل ، پسوند) پنجه ٔ مردم . پنجه ٔ دست . (برهان ) (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).دست . مشت . پنجه ٔ آدمی چون کمی خم کنند : چو دیوان بدیدند کوپال اوی بدرید دلشان
مالیدنلغتنامه دهخدامالیدن . [ دَ ] (مص ) لمس کردن و مس نمودن و دست یاافزار بر چیزی کشیدن و دلک کردن . (ناظم الاطباء). دست کشیدن روی چیزی . چیزی را در دست مکرر فشار دادن . مس کردن . لمس کردن . (فرهنگ فارسی معین ). در اوستا، مرزئیتی ، مرز (جاروب شده )، پهلوی ، مرزیشن (جماع ). مرزیتن (جماع کردن )،
مشتلغتنامه دهخدامشت . [ م ُ ] (اِ) معروف است که گره کردن پنجه ٔ دست باشد. (برهان ). آن جزء از دست که مابین ساعد و انگشتان واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). گره کردن پنجه ، مأخوذ از مشتن به معنی مالیدن و سرشتن . (آنندراج ). غرفه . حثی . قبضه . چنگ . راحة دست که مجموع انگشتان آن را به میان کف خم
مشتنگلغتنامه دهخدامشتنگ . [ م ُ ت َ ] (اِ) دزد و راهزن و معنی آن دست تنگ است که مفلس و پریشان باشد. (برهان ) (آنندراج ). دزد. راهزن . (جهانگیری ). دزد. راهزن . مفلس . دست تنگ . (از ناظم الاطباء). و رجوع به مشنگ شود.