مسکهلغتنامه دهخدامسکه . [ م َ ک َ / ک ِ ] (اِ) به فارسی زبد است . (فهرست مخزن الادویه ). چربی که از ماست گیرند. زبد. (مهذب الاسماء). زبدة. (نصاب ). مِسگَه (در تداول خراسان ). کره ٔ روغن . (لغت فرس اسدی ). کره ٔ روغنی باشد که از سر دوغی گیرند خواه از گاو و خوا
مسکةلغتنامه دهخدامسکة. [ م ُ س ُ ک َ ] (ع اِمص ) زُفتی . (منتهی الارب ).بخل . || خیر و نیکوئی . (اقرب الموارد).
مسقعلغتنامه دهخدامسقع. [ م ِ ق َ ] (ع ص ) فصیح و بلیغ و مصقع، گویند خطیب مسقع یا مصقع. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسکةلغتنامه دهخدامسکة. [ م َ ک َ ] (ع اِ) اسم المره است از مصدر مَسک . (از اقرب الموارد). رجوع به مسک شود. || یک قطعه از مَسک یعنی جلد و پوست . (از اقرب الموارد). رجوع به مَسک شود.
مسکةلغتنامه دهخدامسکة. [ م ُ س َ ک َ ] (ع ص ) آن که چون چنگ زند در چیزی باز خود را رها کردن نتواند ازوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، مُسَک . || مرد بخیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
لوقةلغتنامه دهخدالوقة. [ ق َ ] (ع اِ) پاره ٔ مسکه . مسکه . || مسکه ٔ با خرمای تر آمیخته . || روغن با خرمای تر آمیخته . (منتهی الارب ). || روغن تازه .
طرخفلغتنامه دهخداطرخف . [ طِ خ ِ ] (ع اِ) مسکه ٔتنک که روان باشد. || مسکه ٔ هیچکاره و بدترین مسکه ها. طرخفة مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ثمیرةلغتنامه دهخداثمیرة. [ ث َ رَ ] (ع اِ) زمین میوه ناک . || مسکه که ظاهر شود بر ساحت پیش از جمع شدن . || شیری که مسکه ٔ آن ظاهر نشده باشد یا شیری که مسکه ٔ آن برآمده باشد.