مسطرهلغتنامه دهخدامسطره . [ م ِ طَرَ ] (ع اِ) مسطرة. خطکش . ستاره . مسطر : آن را کن آفرین که چنین قصرت آفریدبی خشت و چوب و رشته و پرگار و مسطره .ناصرخسرو.
مصطرعلغتنامه دهخدامصطرع . [ م ُ طَ رَ ] (ع اِ) کشتی جای . (منتهی الارب ). مصرع . جای کشتی گرفتن و کشتی جای . (ناظم الاطباء).
مصطرعلغتنامه دهخدامصطرع . [ م ُ طَ رِ ] (ع ص ) کشتی گیر. (منتهی الارب ). کشتی گیر و آنکه کشتی می گیرد. (ناظم الاطباء).
مسترعلغتنامه دهخدامسترع . [ م ُ ت َ عِن ْ ] (ع ص ) مسترعی . نعت فاعلی از استرعاء. رجوع به مسترعی و استرعاء شود.
مسترعیلغتنامه دهخدامسترعی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مسترع . نعت فاعلی از استرعاء. نگه داشتن خواهنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آنکه می خواهد از کسی که نگهبانی کند ستوران و چراگاه را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به استرعاء شود.
مسترةلغتنامه دهخدامسترة. [ م ُس َت ْ ت َ رَ ] (ع ص ) تأنیث مستّر. رجوع به مستر و تستیر شود: جاریة مسترة؛ دختر پردگی . (منتهی الارب ).
مسطرةلغتنامه دهخدامسطرة. [ م ِ طَ رَ ] (ع اِ) مسطره . آنچه کتاب را بدان سطر کشند. (از اقرب الموارد).
سطارهلغتنامه دهخداسطاره . [ س َطْ طا رَ ] (ع اِ) مسطره . خطکش و در ادب فارسی بدون تشدید طا بکار رفته است : تو راست باش تا دگران راستی کننددانی که بی سطاره نرفته است جدولی .سعدی .
عضادتانلغتنامه دهخداعضادتان . [ ع ِ دَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عِضادة (در حال رفع). عضادتین . رجوع به عضادة شود.- عضادتاالابزیم ؛ دو جانب زبانه ٔ کمربند. (از اقرب الموارد).- عضادتاالباب ؛ دو بازوی در. (منتهی الارب ). دو چوب دراز دو طرف آن . (از
سازوفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) لیف خرما.۲. [قدیمی] ریسمانی که از لیف خرما بافته شود.۳. [قدیمی] ریسمان علفی محکم.۴. [قدیمی] نخی رنگین که در نجاری موقع اره کردن چوب و تخته برای آنکه راست بریده شود به کار میبرند: ◻︎ از راستی چنانکه ره او را / گویی زدهست مسطره و سازو (فرخی: ۴۵۴).
سارولغتنامه دهخداسارو. (اِ) صاروج . (جهانگیری ) (برهان ). و آن آهک رسیده ٔ با چیزهاآمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند.(برهان ) (آنندراج ). چار، ساروج . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). آهک و خاکستر در هم آمیخته نظیر سیمان امروز. ساخن . آهک ساروج <span class="hl"