مسجعلغتنامه دهخدامسجع. [ م ُ س َج ْ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسجیع. آنکه سخن با سجع و کلام مسجع می گوید. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به تسجیع شود.
مسجعلغتنامه دهخدامسجع. [ م ُ س َج ْ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسجیع. رجوع به تسجیع شود. || کلام مسجع، که سجع داشته باشد. (از اقرب الموارد). که به سجع است . که سجع دارد. دارای سجع. باسجع. سخنی است که در آن سجع به کار برده شده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). سخن با قافیه . (غیاث ) (آنندراج ). |
مسجةلغتنامه دهخدامسجة.[ م ِ س َج ْ ج َ ] (ع اِ) انداوه ، و آن چوبی باشد که بدان گِل اندایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسجحلغتنامه دهخدامسجح . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) آسان دارنده و عفونماینده و درگذارنده . (از منتهی الارب ). نیکوعفوکننده . (از اقرب الموارد). رجوع به اسجاح شود.
مشجعلغتنامه دهخدامشجع. [ م َ ج ِ ] (ع ص ) نیک دیوانه .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . نهایت جنون . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
مشجعلغتنامه دهخدامشجع. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) دل دهنده . دلیرکننده . تشجیعنماینده . (از ناظم الاطباء). شجاعت انگیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و کانوا ایضاً قد استخرجوالحنا آخر یقال له المشجع کانت تستعمله قادة الجیوش .(رسائل اخوان الصفا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مسیجةلغتنامه دهخدامسیجة. [ م َ ج َ ] (ع ص ، اِ) حصار محاطشده از خار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسییج و تسیّج شود.
metringدیکشنری انگلیسی به فارسیمونتاژ، اندازه گیری کردن، با متر اندازه گیری کردن، سنجیدن، بصورت مسجع و مقفی در اوردن
metredدیکشنری انگلیسی به فارسیمتدر، اندازه گیری کردن، با متر اندازه گیری کردن، سنجیدن، بصورت مسجع و مقفی در اوردن