مستضعفلغتنامه دهخدامستضعف . [ م ُ ت َ ع َ ](ع ص ) نعت مفعولی از استضعاف . ضعیف شمرده شده . (اقرب الموارد). ضعیف داشته . حقیرداشته . ناتوان شمرده شده . سست پنداشته . ناتوان یافته شده . زار ناتوان . رجوع به استضعاف شود : گروهی را که مستضعف بودند رها کردند. (تاریخ بیهقی چ ا
مستضعفلغتنامه دهخدامستضعف . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استضعاف . ضعیف شمرنده . (اقرب الموارد). رجوع به استضعاف شود.
مستضعففرهنگ فارسی معین(مُ تَ عَ) [ ع . ] (اِمف .) ضعیف شمرده شده ، سست وناتوان ، تنگدست ، بی - بضاعت ، فقیر.
مستضعففرهنگ مترادف و متضاد۱. ضعیف، محروم ≠ مستکبر ۲. ضعیفنگهداشتهشده ۳. فقیر، تنگدست، بینوا، بیبضاعت ۴. ناتوان، درمانده
مستضیفلغتنامه دهخدامستضیف . [ م ُت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استضافة. فریادکننده و دادخواه . (منتهی الارب ). مستغیث . (اقرب الموارد). || خواهنده ٔ ضیافت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضیافت خواهنده . مهمانی خواه . رجوع به استضافة شود.
مستدفیلغتنامه دهخدامستدفی ٔ. [ م ُ ت َ ف ِءْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استدفاء. لباس گرم پوشیده . (ناظم الاطباء). آنکه دفاء و جامه ٔ گرم پوشد. (اقرب الموارد). || گرم کننده خود را بوسیله ٔ جامه یا آتش و غیره . (اقرب الموارد).و رجوع به استدفاء شود. || در عبارت ذیل از جهانگشای جوینی (چ طهران ص <span c
مستضعفینلغتنامه دهخدامستضعفین . [ م ُت َ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستضعف (در حال نصبی و جری ). ناتوانان . ناتوان شمرده شدگان : و مالکم لاتقاتلون فی سبیل اﷲ و المستضعفین من الرجال و النساء. (قرآن 75/4). قالوا کنا مستضعفین فی الارض . (قرآن <span
مستکبرفرهنگ مترادف و متضاد۱. استثمارگر، امپریالیست، سرمایهدار، طاغوتی ۲. گردنکش ۳. متکبر، مغرور ≠ مستضعف ۴. زورگو، قدرتطلب ۵. جهانخوار
سرمایهدارفرهنگ مترادف و متضاد۱. ثروتمند، غنی، متمول، پولدار ≠ فقیر، بیپول ۲. کاپیتالیست، امپریالیست ≠ پرولتاریا ۳. صاحب سرمایه ۴. مستکبر ≠ مستضعف
طاغوتیفرهنگ مترادف و متضاد۱. سرکش، متعدی، بیدادگر، ستمگر، ظالم ≠ دادگر، عادل ۲. سرکش، مستکبر ≠ مستضعف ۳. استکبار ۴. سلطنتطلب ۵. اشرافی، پرتحمل، پرزرق وبرق
دورایلغتنامه دهخدادورای . [ دُ ] (ص مرکب ) دورأی . متردد. شکاک . دودل . مستضعف . که عقیده و نظر پایدار و ثابتی ندارد. || منافق . دوروی . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که تو در عشق دورویی و دورایی خود پیش تو چون گویم نام گل و سوسن .سیدحسن غزنو
مستضعفینلغتنامه دهخدامستضعفین . [ م ُت َ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستضعف (در حال نصبی و جری ). ناتوانان . ناتوان شمرده شدگان : و مالکم لاتقاتلون فی سبیل اﷲ و المستضعفین من الرجال و النساء. (قرآن 75/4). قالوا کنا مستضعفین فی الارض . (قرآن <span