مستحضرلغتنامه دهخدامستحضر. [ م ُ ت َ ض َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحضار. حاضر کرده شده . (اقرب الموارد). حاضر. آماده یافته شده . حاصل شده . (ناظم الاطباء). رجوع به استحضار شود. || آگاه . واقف . مطلع. با خبر. خبردار. (یادداشت مرحوم دهخدا).- مستحضر بودن ؛ آگاه بو
مستحضرلغتنامه دهخدامستحضر. [ م ُ ت َ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحضار. دواننده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). || بخود بازآینده . (آنندراج ). رجوع به استحضار شود.
مستحضر شدنفرهنگ مترادف و متضادآگاه شدن، اطلاع یافتن، باخبر شدن، مطلع شدن، واقف شدن ≠ غافل شدن، بیخبرماندن
مستحضر کردنفرهنگ مترادف و متضادآگاه کردن، اطلاع دادن، خبردار کردن، مطلع ساختن، واقف ساختن ≠ غافل کردن، بیخبرگذاشتن
مستحضر شدنفرهنگ مترادف و متضادآگاه شدن، اطلاع یافتن، باخبر شدن، مطلع شدن، واقف شدن ≠ غافل شدن، بیخبرماندن
مستحضر کردنفرهنگ مترادف و متضادآگاه کردن، اطلاع دادن، خبردار کردن، مطلع ساختن، واقف ساختن ≠ غافل کردن، بیخبرگذاشتن
خبر داشتنفرهنگ مترادف و متضادآگاه بودن، مطلع بودن، مستحضر بودن، در جریان بودن، واقف بودن، با اطلاع بودن
مستحضر شدنفرهنگ مترادف و متضادآگاه شدن، اطلاع یافتن، باخبر شدن، مطلع شدن، واقف شدن ≠ غافل شدن، بیخبرماندن
مستحضر کردنفرهنگ مترادف و متضادآگاه کردن، اطلاع دادن، خبردار کردن، مطلع ساختن، واقف ساختن ≠ غافل کردن، بیخبرگذاشتن