مزدهلغتنامه دهخدامزده . [ م ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شش طراز بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر، در 2هزارگزی غرب خلیل آباد سر راه کاشمر به بردسکن ، در جلگه گرمسیر واقع و دارای 912 تن سکنه است . آبش از رودخانه و محصولش غلات ،
مزدهلغتنامه دهخدامزده . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) مزد. (آنندراج ). مزد و پاداش . اجرت . مواجب . سالیانه .(ناظم الاطباء). و رجوع به مزد در تمام معانی شود.
مجدحلغتنامه دهخدامجدح . [ م ِ دَ ] (اِخ ) دبران که منزلی است ماه را یا ستاره ای است خرد میان دبران و ثریا. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دبران یا ستاره ٔ کوچکی که بین دبران و ثریا واقع است و «حادی نجوم » نامیده می شود. (از اقرب الموارد). دبران است که منزل چهارم از منازل قمر باشد
مجدحلغتنامه دهخدامجدح . [ م ِ دَ ] (ع اِ) کبچه ٔ پِست شور.(منتهی الارب ) (آنندراج ). چمچه ای که بدان پست شورانند. (ناظم الاطباء). چوبی که در سر آن دو چوب دیگر بر هم سوار شده قرار دارد و بدان سویق را بهم زنند. (ازاقرب الموارد). || (اِخ ) گویند که سه ستاره است که به «مجدح » ماند. و رجوع به ماده
مجدحلغتنامه دهخدامجدح . [ م ُ ج َدْ دَ ] (ع ص ) شراب مجدح ؛ شراب آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شراب آمیخته و جنبانیده شده با چوب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مجدحلغتنامه دهخدامجدح . [ م ُ دِ ] (ع ص )شوراننده ٔ پِسْت . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مِجدَح شود.
مجدحلغتنامه دهخدامجدح . [م ُ دَ ] (اِخ ) دبران ، یا ستاره ای است خرد میان دبران و ثریا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). منزلی از منازل ماه که دبران نیز گویند و یا ستاره ای خرد مابین دبران و ثریا. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مزدهرلغتنامه دهخدامزدهر. [ م ُ دَ هَِ ] (ع ص ) نگهدارنده ٔ چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آن که چیزی را نگه میدارد. (ناظم الاطباء). || شادمان شونده به چیزی . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (آنندراج ). آن که شادمان به چیزی میشود. (ناظم الاطباء). || بدل نگهداشت کننده
مزدهفلغتنامه دهخدامزدهف . [ م ُ دَ هََ ] (ع ص ) برداشته شده و برده شده . || هلاک شده . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نزدیک مرگ رسیده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مزدهدلغتنامه دهخدامزدهد. [ م ُ دَ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ازدهاد. کم شمرنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آن که چیزی را اندک می پندارد. (ناظم الاطباء).
مزدهفلغتنامه دهخدامزدهف . [ م ُ دَ هَِ ] (ع ص ) برنده ٔ چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || آن که برمیدارد. بردارنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتاباننده . || سبک برنده . || شتابنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || دروغ گو
مزدهیلغتنامه دهخدامزدهی . [ م ُ دَ ها ] (ع ص ) مغرور. خودپسند. متکبر. (ناظم الاطباء). تکبر کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سبک و سهل دارنده . سبک و سهل دارنده کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
مزدجانلغتنامه دهخدامزدجان . [ م َ دَ ] (اِخ ) دهی است از طسوج لنجرود قم . (تاریخ قم ص 113). آن را مردی از عجم بناکرده است و بنده ای را از بندگان خود نام او مزده برعمارت و بنای آن موکل گردانیده پس مزده دیه و شهر مزدجان را بنا کرد و به نام خود بازخواند و بدین دیه
مزدبرلغتنامه دهخدامزدبر. [ م ُ ب َ ] (نف مرکب ) مزدور. و آن را مزدبره و مزده بر نیز گویند. (آنندراج ). کسی که کار می کند و اجرت می گیرد. اجیر. مزدور. (ناظم الاطباء). رجوع به مزدور شود.
مزدیسنلغتنامه دهخدامزدیسن . [ م َ دَ ی َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (مرکب از «مزده » + «یسن ») پرستنده ٔ مزدا. پرستنده ٔ خدای یگانه . (از یشت ها تألیف پورداود ج 1 ص 28). مزده یسن . پیرو مزدیسنا: ...و مزدیسن یعنی خداپرست ، چه مزد و
مزدیسنالغتنامه دهخدامزدیسنا. [ م َ دَ ی َ ] (اِخ ) (مرکب از «مزده »، به معنی دانا و در عرف آئین زرتشتی به خدای یگانه اطلاق میگردد + «یسنا» به معنی ستایش ) کلمه ای است اوستائی ، همان زبانی که بخشی از کتاب دینی اوستا بدان بر زبان زرتشت جاری شده است . دین آورده ٔ زرتشت . آئین زرتشت . آئین زرتشتی .
مزدورلغتنامه دهخدامزدور. [ م ُ ] (ص مرکب ) مرکب است از لفظ مزد که به معنی اجرت است و کلمه ٔ «ور» که به معنی صاحب و خداوند است ، بجهت رفع ثقل ما قبل واو را ضمه داده واو را ساکن کردند و بفتح میم که مشهور است خطا باشد. (آنندراج ) (غیاث ). شاکر. اسیف . عسیف . جری . عُضُرت . عضارط. عضروط. عتیل . اج
مزدهرلغتنامه دهخدامزدهر. [ م ُ دَ هَِ ] (ع ص ) نگهدارنده ٔ چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آن که چیزی را نگه میدارد. (ناظم الاطباء). || شادمان شونده به چیزی . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (آنندراج ). آن که شادمان به چیزی میشود. (ناظم الاطباء). || بدل نگهداشت کننده
مزدهفلغتنامه دهخدامزدهف . [ م ُ دَ هََ ] (ع ص ) برداشته شده و برده شده . || هلاک شده . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نزدیک مرگ رسیده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مزده برلغتنامه دهخدامزده بر. [ م ُ دَ / دِ ب َ ] (نف مرکب ) مزدور. اجیر. (برهان ) (آنندراج ). مزدبر. مزدور. (ناظم الاطباء). مزده برنده . اجرت گیرنده . رجوع به مزدبر و مزدور شود.
مزده پرستلغتنامه دهخدامزده پرست . [م َ دَ / دِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پیرو آئین مزده . که مزده را پرستد. مزداپرست . زردشتی . ج ، مزده پرستان : این کار اکنون موافق اخلاق تنفرآور است ولی برای شرقیان مزده پرست اهمیتی نداشت . (از ایران باستان ج <s
مزده پرستیلغتنامه دهخدامزده پرستی . [ م َ دَ / دِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) پرستیدن مزده (خدای یگانه ). پرستش مزده . مزداپرستی . مذهب مزده پرستی عبارت بود از اعتقاد به خدای خوبی و بدی یا هرمز واهریمن و محترم داشتن مغها و نیاز دادن به آنها و تقدیس آتش مخصوصاً رودها و دف
سرمزدهلغتنامه دهخداسرمزده . [ س َ م ُ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان رستاق بخش خیل آباد شهرستان کاشمر. دارای 648 تن سکنه است . آب آن از قنات . محصول آن غلات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
ماتمزدهلغتنامه دهخداماتمزده . [ ت َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ملول . غمگین . اندوهگین . عزادار. مصیبت زده . آنکه کس وی تازه مرده باشد. (ناظم الاطباء). ماتمی . عزادار. سوکوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گر بود در حلقه ای صدغمزده <br
غمزدهلغتنامه دهخداغمزده . [ غ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه غم به وی رسد. غم رسیده . مغموم : ای عزیزان غمزده بنالید و ای یتیمان غمخوار بگریید. (قصص الانبیاء ص 241). یاران غمزده می آیند که ای مهربان م