مریمفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) = گُل ⟨ گل مریم۲. نوزدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۹۸ آیه؛ کهیعص.
مریملغتنامه دهخدامریم . [ م َرْ ی َ ] (اِ) (گل ...) گلی است که برگ و کونه و پیاز آن چون نرگس است و برگهای آن از نرگس باریکتر و سخت تر است و گل آن سفید و بسیار معطر است . گیاهی است زینتی از تیره ٔ نرگسی ها و از دسته ٔ گوش خرها. اصل این گیاه را از ایران میدانند که از اینجا به دیگر نقاط دنیا برد
مریملغتنامه دهخدامریم . [ م َرْ ی َ ] (اِخ ) نام مادر عیسی مسیح علیه السلام و او دختر عمران بن ماثان و مادرش حِنَّة بود. بعضی نام پدر او را یواکیم نوشته اند. لقبش عذراء و بتول است . مادر عیسی (ع ) دختر عمران و از نسل داود است . برطبق قرآن کریم مادر او پیش از ولادت کودک نذر کرده بود که او را د
مریملغتنامه دهخدامریم . [ م َرْ ی َ ] (اِخ ) برحسب روایات نام دختر قیصر روم است که پدرش او را به تزویج خسرو پرویز در آورد و او مادر شیرویه بود. نظامی نیز در داستان خسرو و شیرین ذکر او را آورده است : بفرمود تا مریم آمد به پیش سخن گفت با او ز اندازه بیش . <p
چمرملغتنامه دهخداچمرم . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد:قریه ای است از محال کوهپایه و از مضافات ولایت ساوه که هوایی معتدل دارد و محصولش غله و میوجاتی از قبیل انگور، بادام ، زردآلو، سیب و هلو میباشد که از آب دو رشته قنات مشروب میشود. این آبادی ملک رعیت و تیول جان محمدخان سیف السلطنه است و
میرملغتنامه دهخدامیرم . [ م َ رَ ] (اِخ ) محمودبن محمدبن چلبی قاضی زاده متوفا به سال 931 هَ . ق . رجوع به محمودبن محمد چلبی شود.
مرملغتنامه دهخدامرم . [ م َ رَ ] (اِ) مخفف مرهم است و آن چیزی باشد که بر زخم بندند. (برهان ) (آنندراج ) : کای محمد رو طبیب حاذق صادق توئی خُلق کن با خَلق و درنه درد ایشان را مرم .سنائی .
مرملغتنامه دهخدامرم . [ م ُ رِم م ] (ع ص ) نعت فاعلی است از مصدر ارمام . رجوع به ارمام شود. || ناقة مرم ؛ شتر ماده ٔ فربه با استخوان مغزدار، یا ناقه که در استخوانش اندک مغز مانده باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مریمیلغتنامه دهخدامریمی . [ م َرْ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به مریم . رجوع به مریم شود.- آستین مریمی ؛ آستین منسوب به مریم عذرا که روح القدس در آن دمیده شد : چون آستین مریمی و جیب عیسوی از خلق تو زمانه معنبر نکوتر است . <p class="aut
مریمیهلغتنامه دهخدامریمیه . [ م َرْ ی َ می ی َ / ی ِ ] (اِ) مریم گلی که گیاهی است . رجوع به مریم گلی شود
مریمگلی 1Salvia, sageواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از نعنائیان شامل گیاهان علفی چندساله و بهندرت دو یا یکسالۀ نیمهچوبی یا چوبی با ساقههای راست یا خوابیده و پوشیده از کرکهای ساده و غدهای یا بیکرک و با برگهای ساده یا مرکب و گلآذین گرزن و کاسۀ گل استکانی یا لولهای یا قیفی؛ جام گل آن به رنگهای سفید یا زرد یا آبی یا ارغوانی یا صورتی یا
رکفهلغتنامه دهخدارکفه . [ رَ ف َ ] (اِ) رکف . بخور مریم . کف مریم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بخور مریم شود.
مریم مجدلیهلغتنامه دهخدامریم مجدلیه . [ م َرْ ی َ م ِ م َ دَ لی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) زنی خطاکار بود که توبه نمود و از مسیح (ع ) تبعیت کرد و با مادر او مریم در پای صلیب بایستاد. رجوع به مجدلیة شود.
مریم آبادلغتنامه دهخدامریم آباد. [ م َرْ ی َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ابرقو شهرستان یزد؛ در 3هزارگزی جنوب راه ابرقو به فخرآباد و سریزد، در جلگه ٔ معتدل واقع و دارای 582 تن سکنه است . آبش از قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و صن
مریم آبادلغتنامه دهخدامریم آباد. [ م َرْ ی َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان یزد؛ در دوهزارگزی شمال شرقی یزد، درجلگه ٔ معتدل واقع و دارای 2018 تن سکنه است . آبش ازقنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان نساجی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
مریم زادلغتنامه دهخدامریم زاد. [ م َرْ ی َ ] (ن مف مرکب ) زاده و همانند مریم . آنکه بکر باشد و مانند مریم عذرا بچه آورد : ز امتحان طبع مریم زاد بر چرخ دوم تیر عیسی نطق را در خرکمان آورده ام .خاقانی (دیوان ص 258</span
مریم صفتلغتنامه دهخدامریم صفت . [ م َرْ ی َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) متصف به صفت مریم به معنی آبستنی با دوشیزگی و پاکی و عفت : خیک است شش پستان زنی رومی دلی زنگی تنی مریم صفت آبستنی عیسی دهقان بین در او. خاقانی .زود بینام از جلال کعبه ٔ مری
دخت مریملغتنامه دهخدادخت مریم . [ دُ ت ِ م َ ی َ ] (اِ مرکب ) پوست درخت سنبهالوه چهال . سنبالوکی . (فهرست مخزن الادویة).
پیازمریملغتنامه دهخداپیازمریم . [ زِ م َ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کونه ٔ بوته ٔ مریم . رجوع به پیاز شود.
چنگ مریملغتنامه دهخداچنگ مریم . [ چ َ گ ِ م َ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی باشد مانند پنج انگشت و چون زنی دشوار زاید آن را در آب گذارند همین که آن گیاه از هم واشد آن زن را نیز وضع حمل میشود. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی باشد مانند پنج انگشت بسته که عوام چون زنی دشوار زاید آن را در آب نهند ه
دیر مارت مریملغتنامه دهخدادیر مارت مریم . [ دَ رِ رَ م َرْ ی َ ] (اِخ ) از دیرهای قدیم که در شام هارون الرشید در آن فرود آمده است . (از معجم البلدان ).