مرکزیلغتنامه دهخدامرکزی . [ م َ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود.- حکومت مرکزی ؛ حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد.- هسته ٔ مرکزی ؛ قلب و واسطةالعقد و نقطه ٔ میانی چیزی ، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عم
مرکزیفرهنگ مترادف و متضاد۱. مربوط بهمرکز، منسوب به مرکز ۲. اصلی، عمده، مهم ۳. مرکزنشین، پایتختنشین ۴. واقعشده در مرکز
زاویه ٔ مرکزیلغتنامه دهخدازاویه ٔ مرکزی . [ ی َ /ی ِ ی ِ م َ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر زاویه ای که رأسش مرکز دائره و دو ضلع آن دو شعاع دائره باشد زاویه ٔ مرکزی آن دایره است . (هندسه ٔ مسطحه ٔ رهنما).
مرکزیةلغتنامه دهخدامرکزیة. [ م َ ک َ زی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث مرکزی . منسوب به مرکز. رجوع به مرکز و مرکزی شود.
مرکزیتفرهنگ فارسی معین(مَ کَ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) 1 - مرکز بودن . 2 - تمرکز و تجمع امور در یک محل .
مرکزیةلغتنامه دهخدامرکزیة. [ م َ ک َ زی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث مرکزی . منسوب به مرکز. رجوع به مرکز و مرکزی شود.
ینگی دنیای مرکزیلغتنامه دهخداینگی دنیای مرکزی . [ ی ِ دُن ْ ی ِ م َ ک َ ] (اِخ ) آمریکای مرکزی . کشورهایی که در مرکز قاره ٔ امریکا قرار گرفته اند: گوآتمالا، هندوراس ، سالوادور، نیکاراگوآ. (یادداشت مؤلف ). امروزه به کشورهای جمهوری فوق ، بالتی کلتی ، کستاریکا،پاناما، هندوراس بریتانیانیکا را نیز باید افزود
زاویه ٔ مرکزیلغتنامه دهخدازاویه ٔ مرکزی . [ ی َ /ی ِ ی ِ م َ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر زاویه ای که رأسش مرکز دائره و دو ضلع آن دو شعاع دائره باشد زاویه ٔ مرکزی آن دایره است . (هندسه ٔ مسطحه ٔ رهنما).
خط مرکزیcentre line/ center lineواژههای مصوب فرهنگستانخطی که مرکز دو عکس قائم همپوشان را به هم متصل میکند