مدرجهفرهنگ فارسی عمید۱. هر طریقه و وسیلهای که برای ارتقا به مقام بهتر و درجۀ بالاتر به کار آید.۲. راه؛ طریق.
مدرجهفرهنگ فارسی معین(مَ رَ جَ یا جِ) [ ع . مدرجة ] (اِ.) 1 - راه . 2 - وسیله و روشی که برای ترقی شخصی به کار رود.
مدرجةلغتنامه دهخدامدرجة. [م َ رَ ج َ ] (ع اِ) راه و جای رفتن . (دستورالاخوان ). جای رفتن و گذشتن . (منتهی الارب ). مَدرَج . دَرَج . مذهب . مسلک . (متن اللغة). || جای بالا رفتن . (ناظم الاطباء). راه های دشوارگذر کوهستانی . الثنیة الغلیظة بین الجبال . ج ، مدارج . (متن اللغة). رجوع به معنی قبلی و
مدرجلغتنامه دهخدامدرج .[ م َ رَ ] (ع اِ) جای رفتن و گذشتن . (منتهی الارب ). راه . (منتهی الارب ). طریق . (از اقرب الموارد). || مدرج النمل ؛ مَدَب ّ. راه مورچه . و هو مثل فی الخفاء، یقال : اخفی من مدرج النمل . (اقرب الموارد). || مذهب . مسلک . (از اقرب الموارد) (متن اللغة). مدرجة. درج . (متن ال
مدرجةلغتنامه دهخدامدرجة. [م َ رَ ج َ ] (ع اِ) راه و جای رفتن . (دستورالاخوان ). جای رفتن و گذشتن . (منتهی الارب ). مَدرَج . دَرَج . مذهب . مسلک . (متن اللغة). || جای بالا رفتن . (ناظم الاطباء). راه های دشوارگذر کوهستانی . الثنیة الغلیظة بین الجبال . ج ، مدارج . (متن اللغة). رجوع به معنی قبلی و
مدارجلغتنامه دهخدامدارج . [ م َ رِ ] (ع اِ) درجه ها. پایه ها. رتبه ها. پله ها. زینه ها. درجات . مراتب . (ناظم الاطباء). در فارسی به معنی مراتب ودرجات و پله ها مستعمل است : همواره در مدارج علو و معارج سمو متصاعد و مترقی باد. (سندبادنامه ص 216</
حطیملغتنامه دهخداحطیم . [ ح َ ] (ع ، ص اِ)شکسته . || اسب شکسته ٔ زبون حال از پیری . || گیاه باقی مانده ٔ سال پیش . (منتهی الارب ). || دیواری است بیرون خانه ٔ کعبه از سوی مغرب . (مهذب الاسماء). کناره ٔ کعبه یا دیوار کعبه یا آنچه میان رکن و زمزم و مقام است و بعضی حجر را نیز افزوده اند یا از مقا