محاکملغتنامه دهخدامحاکم . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ محکمة. (یادداشت مرحوم دهخدا). دادگاهها. رجوع به محکمه شود.- محاکم جزائی . رجوع به محکمه ٔ جزائی شود.- محاکم شرع ؛ محاضر شرع . رجوع به محکمه ٔ شرع شود.- محاکم مدنی </s
معاقملغتنامه دهخدامعاقم . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) مهره های پشت ازبند گردن تا بن دنب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ِ معقم . (ناظم الاطباء). و رجوع به معقم شود. || پیوندها و مَعقِم یکی آن . (منتهی الارب ). پیوندها. (آنندراج ). و رجوع به معقم شود.
محکملغتنامه دهخدامحکم . [ م ُ ح َک ْ ک َ ] (اِخ ) (... الیمامة) مردی از اهل یمامه که همراه مسیلمه ٔ کذاب بود و خالدبن ولید او را به قتل رسانید. (از منتهی الارب ).
محکملغتنامه دهخدامحکم . [ م ُ ح َک ْ ک َ ] (ع ص )نعت مفعولی از تحکیم . رجوع به تحکیم شود. || مردی که او را اختیار دهند میان قتل و کفر و او قتل معالاسلام را قبول کند و در حدیث است : ان الجنة للمحکمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مختار در امور : و انوشروان را کرام
محاکماتلغتنامه دهخدامحاکمات . [ م ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ محاکمه ، بمعنی رفع نمودن خصومت . (غیاث ) (آنندراج ). دیوان عدالت . (ناظم الاطباء).
محاکمهلغتنامه دهخدامحاکمه . [ م ُ ک َ م َ ] (ع مص ) محاکمة. رفتن نزد حاکم برای رفع خصومت ورفع خصومت کردن حاکم . ترافع. مرافعه . به حاکم شدن با. به قاضی رفتن با. خصومت به حاکم بردن فیصله را و دیوان کردن قاضی . به دادگاه رفتن و اقامه ٔ دعوی کردن : مرافعه ٔ این سخن به قاضی
محاکمةلغتنامه دهخدامحاکمة. [ م ُ ک َم َ ] (ع مص ) با کسی بحکم شدن . (زوزنی ). بردن کسی راپیش حاکم به خصومت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به محاکمه شود. || در اصطلاح فتیان تداعی و تناکر است در عیب پیش زعیم قوم یا نزد حکمی که دو خصم بدو راضی باشند. (نفایس الفنون علم فتوت ).
کاپیتولاسیونفرهنگ فارسی معین(تُ) [ فر. ] (اِ.) حقی که به اتباع بیگانه در مملکتی دهند مبنی بر این که اگر در آن کشور جرمی مرتکب شدند در محاکم خود آن کشور محاکمه نشوند بلکه در محکمه های مربوط به دولت خود محاکمه شوند.
اواریهلغتنامه دهخدااواریه . [ اَ ی َ ] (اِ) این کلمه به معنی آسیب دیده و زیان زده در اجناس از کلمه ٔ فرانسه ٔ [ آواریه ] گرفته شده است و امروز در بازار و در محاکم تجارتی ایران متداول است . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
محاکماتلغتنامه دهخدامحاکمات . [ م ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ محاکمه ، بمعنی رفع نمودن خصومت . (غیاث ) (آنندراج ). دیوان عدالت . (ناظم الاطباء).
محاکمهلغتنامه دهخدامحاکمه . [ م ُ ک َ م َ ] (ع مص ) محاکمة. رفتن نزد حاکم برای رفع خصومت ورفع خصومت کردن حاکم . ترافع. مرافعه . به حاکم شدن با. به قاضی رفتن با. خصومت به حاکم بردن فیصله را و دیوان کردن قاضی . به دادگاه رفتن و اقامه ٔ دعوی کردن : مرافعه ٔ این سخن به قاضی
محاکمةلغتنامه دهخدامحاکمة. [ م ُ ک َم َ ] (ع مص ) با کسی بحکم شدن . (زوزنی ). بردن کسی راپیش حاکم به خصومت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به محاکمه شود. || در اصطلاح فتیان تداعی و تناکر است در عیب پیش زعیم قوم یا نزد حکمی که دو خصم بدو راضی باشند. (نفایس الفنون علم فتوت ).