محامدلغتنامه دهخدامحامد. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ محمدة. (دهار) (ناظم الاطباء). به معنی کردارهای نیک و ستایشها. (ناظم الاطباء). ستایشها و خصلتهای نیک و این جمع محمدت است . (غیاث ): مکارم اخلاق و محامد صفات . (یادداشت مرحوم دهخدا) : جمال دولت عالی محمد محمودسر فضای
محامیدلغتنامه دهخدامحامید. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان شوشتربا 400 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
محمدلغتنامه دهخدامحمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب ، ملقب به النفس الزکیة. از افاضل خیار هاشمیان بود. در اواخر دولت بنی امیه بنوهاشم از طالبی و عباسی جمع آمدند و با یکدیگر از جور بنی امیه سخن گفتند و اتفاق کردند که با یکی از بنی هاشم بیعت کنند و همه
محمضلغتنامه دهخدامحمض . [ م ُ ح َم ْ م ِ ] (ع ص )نعت فاعلی از تحمیض . اندک کننده ٔ چیزی . (آنندراج ).
مذاملغتنامه دهخدامذام . [ م َ ذام م ] (ع اِ) ج ِ مذمت . (متن اللغة).مقابل محامد. رجوع به مذمة شود : خداوند خواجه جهان را به پیرایه شرع ورزی و حلیت دین گستری و دادپروری آراسته دارد و هر چه مذام اوصاف بشری است نفس مقدسش را از نسبت آن پیراسته ... (مرزبان نامه ، از فرهنگ ف
مرثیت گولغتنامه دهخدامرثیت گو. [ م َ ی َ ] (نف مرکب ) که اشعار مرثیه گوید. که در عزای مرده شعر سراید و صفات و محامد او برشمارد. مرده ستا : سلامت نزد ما دور از شما مُرددریغا مرثیت گوئی ندارد.خاقانی .
ابوالمحامدلغتنامه دهخداابوالمحامد. [ اَ بُل ْ م َ م ِ ] (اِخ ) محمودبن محمدبن داود بخاری مولوی . رجوع به محمود... شود.
ابوالمحامدلغتنامه دهخداابوالمحامد. [ اَ بُل ْ م َ م ِ ](اِخ ) محمدبن عمر برنابازی . رجوع به محمد... شود.
ابوالمحامدلغتنامه دهخداابوالمحامد. [اَ بُل ْ م َ م ِ ] (اِخ ) محمدبن مسعودبن محمدبن الزکی غزنوی . ملقب به سیدالعلماء. رجوع به محمد... شود.
ابوالمحامدلغتنامه دهخداابوالمحامد. [ اَ بُل ْ م َ م ِ ] (اِخ ) احمدبن محمودبن ابی بکر صابونی . رجوع به احمد... شود.
ابوالمحامدلغتنامه دهخداابوالمحامد. [ اَ بُل ْ م َ م ِ ] (اِخ ) سیدالعلماء. رجوع به محمدبن مسعودبن الزکی شود.