مجعوللغتنامه دهخدامجعول . [ م َ ] (ع ص ) کرده شده . || نهاده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). نهاده . موضوع . قرارداده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ساخته شده . (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ). || جعل شده و حیله کرده شده و به ناراستی و نادرستی ساخته شده . (ناظم الاطباء). ساختگی . (ی
مجهوللغتنامه دهخدامجهول . [ م َ ] (ع ص ) در لغت هر شی ٔ نامعلومی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). نادانسته . (غیاث ) (آنندراج ). نامعلوم . دانسته ناشده . ناشناس . ناشناخته . (ناظم الاطباء). غیرمعلوم . ناشناخت . آنچه ندانند و نشناسند. مقابل معلوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span class="hl"
مجهولدیکشنری عربی به فارسیبي نام , داراي نام مستعار , تخلصي , لا ادري , ناشناخته , مجهول , ناشناس , گمنام , بي شهرت , نامعلوم
مجهولفرهنگ فارسی عمید۱. نامعلوم؛ نادانسته؛ ناشناخته.۲. (ادبی) در دستور زبان، ویژگی فعلی که فاعل آن معلوم نباشد.۳. [قدیمی] گمنام.
جرادلغتنامه دهخداجراد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عبس یا عیسی . از روات مجهول الحال است . رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابه شود.
جریرلغتنامه دهخداجریر. [ ج َ ] (اِخ ) مکنی به ابوعروة. وی از روات مجهول الحال بود و سلیمان بن بلال از او روایت دارد. (از لسان المیزان ).
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نحام . صحابی و مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95).
زبیرلغتنامه دهخدازبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن خربود. از راویان بود و ازدی وی را مجهول الحال خوانده است . عثمان غطفانی از او روایت دارد. (از لسان المیزان ).
مجهوللغتنامه دهخدامجهول . [ م َ ] (ع ص ) در لغت هر شی ٔ نامعلومی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). نادانسته . (غیاث ) (آنندراج ). نامعلوم . دانسته ناشده . ناشناس . ناشناخته . (ناظم الاطباء). غیرمعلوم . ناشناخت . آنچه ندانند و نشناسند. مقابل معلوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span class="hl"
مجهولدیکشنری عربی به فارسیبي نام , داراي نام مستعار , تخلصي , لا ادري , ناشناخته , مجهول , ناشناس , گمنام , بي شهرت , نامعلوم
مجهولفرهنگ فارسی عمید۱. نامعلوم؛ نادانسته؛ ناشناخته.۲. (ادبی) در دستور زبان، ویژگی فعلی که فاعل آن معلوم نباشد.۳. [قدیمی] گمنام.
مجهوللغتنامه دهخدامجهول . [ م َ ] (ع ص ) در لغت هر شی ٔ نامعلومی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). نادانسته . (غیاث ) (آنندراج ). نامعلوم . دانسته ناشده . ناشناس . ناشناخته . (ناظم الاطباء). غیرمعلوم . ناشناخت . آنچه ندانند و نشناسند. مقابل معلوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span class="hl"
فعل مجهوللغتنامه دهخدافعل مجهول . [ ف ِ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) (اصطلاح دستور) در فارسی فعلی است که از اسم مفعول فعل اصلی با کمک یکی از فعل های شدن ، گشتن ، گردیدن ساخته شود و معمولاً مسندالیه یا فاعل ظاهری جمله مفعول فعل است و آن را مجهول از این نظر گویند که فاعل آن مجهول و ناشناخته است
مجهولدیکشنری عربی به فارسیبي نام , داراي نام مستعار , تخلصي , لا ادري , ناشناخته , مجهول , ناشناس , گمنام , بي شهرت , نامعلوم
مجهولفرهنگ فارسی عمید۱. نامعلوم؛ نادانسته؛ ناشناخته.۲. (ادبی) در دستور زبان، ویژگی فعلی که فاعل آن معلوم نباشد.۳. [قدیمی] گمنام.