مثردلغتنامه دهخدامثرد. [ م ِ رَ ] (ع اِ) آوندی که در آن ثرید سازند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاسه که در آن ترید و اشکنه کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مثردلغتنامه دهخدامثرد. [ م ُ ث َرْ رِ ] (ع ص ) کسی که ذبیحه را به سنگ یا استخوان یا آهن کند کشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مترئدلغتنامه دهخدامترئد. [ م ُ ت َ رَءْ ءِ ] (ع ص ) باد وزنده . || کسی که برخیزد و سپس لرزه گیرد. (از منتهی الارب ). کسی که در وقت برخاستن لرزه گیرد وی را از سنگینی خود. (ناظم الاطباء). || شاخه ٔ سایه افکننده . || شادمان . (منتهی الارب ). و رجوع به ترئد شود.
مطردلغتنامه دهخدامطرد. [ م ِ رَ ] (ع اِ) نیزه ٔ کوتاه که بدان وحوش را زنند و صید کنند. (غیاث ) (از اقرب الموارد). نیزه ٔ خرد که بدان شکار کنند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). مک . (السامی فی الاسامی ). آن نیزه ٔ کوتاه است که بدان صید کنند. (صراح اللغة). زوبین . مک . (یادداشت به خط م
مطردلغتنامه دهخدامطرد. [ م ُ طَرْ رَ ] (ع ص ) روز دراز. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دراز. طولانی : ابر چنان مطرد سیاه و بر او برق همچو مذهب یکی کتاب مطرد. منوچهری .|| رانده شده . (ناظم الاطباء).<b
مطردلغتنامه دهخدامطرد. [ م ُطْ طَ رَ] (ع ص ) متتابع. مستمر. مقابل شاذ: قاعده ٔ مطرد. قانون مطرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شایع. رائج .جاری : و این قیاس مطرد است ، فعال در معنی مفاعله . (ابوالفتوح ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مطردلغتنامه دهخدامطرد. [ م ُطْ طَ رِ ] (ع ص ) بر یک وتیره شونده و پی یکدیگرشونده . (غیاث ) (آنندراج ). شتر که پی درپی در سیر و حرکت باشد و بازنایستد. (از ذیل اقرب الموارد). || جدول مطرد؛ جوی راست روان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مثردطاسلغتنامه دهخدامثردطاس . [ م َ رَ ] (اِ مرکب ) مراد طاس کلان است که در آن عربان ثرید می خورند و ثرید پاره های نان در شوربا تر کرده شده را گویند. (غیاث ) (آنندراج ) : درریخت به حلق من علی روس صد مثردطاس مثردیطوس .خاقانی (تحفةالعرافین چ قر
مثردةلغتنامه دهخدامثردة. [ م ُ ث َرْ رَ دَ ] (ع ص ) ارض مثردة؛ زمین اندک باران رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
مثردیطوسلغتنامه دهخدامثردیطوس . [ م َ رَ ] (معرب ، اِ) به زبان یونانی دوایی است معجون و این مخفف مثرودیطوس است . (غیاث ) (آنندراج ). معجون ضد سمی که تهیه شدن آن را اول دفعه منسوب به مهرداد (میترادات ) پادشاه پنتوس از خاندان پارت میدانند. مثرودیطوس . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مثرود یطوس شود.<
مثردیطوسفرهنگ فارسی معین(مَ رَ) [ معر. ] (اِ.) معجون ضد سمی که تهیه شدن آن را اول دفعه منسوب به مهرداد (میترادات ) پادشاه پنتوس از خاندان پارت می دانند؛ مثرودیطوس .
اشکنهلغتنامه دهخدااشکنه . [ اِ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) چین و شکن : فتنه رخش نرگس بیمار هم اشکنه ٔ زلف بخروار هم . امیرخسرو (از فرهنگ نظام ). چین وشکن اندام . (ناظم الاطباء) (برهان ). شکن زلف و جز
مثردطاسلغتنامه دهخدامثردطاس . [ م َ رَ ] (اِ مرکب ) مراد طاس کلان است که در آن عربان ثرید می خورند و ثرید پاره های نان در شوربا تر کرده شده را گویند. (غیاث ) (آنندراج ) : درریخت به حلق من علی روس صد مثردطاس مثردیطوس .خاقانی (تحفةالعرافین چ قر
مثردةلغتنامه دهخدامثردة. [ م ُ ث َرْ رَ دَ ] (ع ص ) ارض مثردة؛ زمین اندک باران رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
مثردیطوسلغتنامه دهخدامثردیطوس . [ م َ رَ ] (معرب ، اِ) به زبان یونانی دوایی است معجون و این مخفف مثرودیطوس است . (غیاث ) (آنندراج ). معجون ضد سمی که تهیه شدن آن را اول دفعه منسوب به مهرداد (میترادات ) پادشاه پنتوس از خاندان پارت میدانند. مثرودیطوس . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مثرود یطوس شود.<
مثردیطوسفرهنگ فارسی معین(مَ رَ) [ معر. ] (اِ.) معجون ضد سمی که تهیه شدن آن را اول دفعه منسوب به مهرداد (میترادات ) پادشاه پنتوس از خاندان پارت می دانند؛ مثرودیطوس .