متوقدلغتنامه دهخدامتوقد. [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) آتش فروزان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه آتش می افروزد و افروخته شده . (ناظم الاطباء). || زیرک خوش درگذرنده در امور. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زیرک درگذرنده ٔ در امور و روشن خاطر. (ناظم الاطباء). و رجوع ب
متوکدلغتنامه دهخدامتوکد. [ م ُت َ وَک ْ ک ِ ] (ع ص ) ایستاده و آماده بر کاری . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال ظل متوکداً بامر کذا و متوکزاً؛ ای قائماً مستعداً. (از اقرب الموارد). و رجوع به متوکز شود.
متأکدلغتنامه دهخدامتأکد. [ م ُ ت َ ءَک ْ ک َ ] (ع ص ) مضبوط. || مستحکم . || برقرار. || مکرر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأکد شود.
متأکدلغتنامه دهخدامتأکد. [ م ُ ت َ ءَک ْ ک ِ ] (ع ص ) مضبوط کننده . || محکم کننده . || مکرر. (ناظم الاطباء).
ذکوانهلغتنامه دهخداذکوانه . [ ذَک ْ ن َ ] (ع اِ) زینه ٔ خرد. (منتهی الارب ). ج ، ذکاوین . و صاحب تاج العروس گوید: ذکاوین ، صغارالسرح . مترجم ترکی قاموس گوید: کوچک سرح آغاجلرینه دینور، ظاهراً پک متوقد اولد یغیچون . یعنی ذکوانه سرحهای کوچک را گویند، ظاهراً بعلت خوش سوزی آن . (نمیدانم مؤلف منتهی
المعیلغتنامه دهخداالمعی . [ اَ م َ عی ی ] (ع ص ) کسی که رای او همیشه بر صواب باشد و در فکر او خطا نیفتد و ناپرسیده از فراست خود معلوم کند و در «کنز» بمعنی زیرک آمده است . (غیاث اللغات ). آنکه هرچه اندیشد چنان بود. (تفلیسی ). آنکه هرچه اندیشه کند چنان آید. (مهذب الاسماء). مرد زیرک و تیزخاطر. (م