متوحشلغتنامه دهخدامتوحش . [ م ُ ت َ وَح ْ ح ِ ] (ع ص ) خانه و جای ویران و بی اهل . (آنندراج ). ویران و خراب و متروک و بی اهل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحش شود. || ترسیده . (ناظم الاطباء). وحشت زده و مرعوب . بد دل شده : لشکر ایشان از استماع این سخن م
متوهزلغتنامه دهخدامتوهز. [ م ُت َ وَهَْ هَِ ] (ع ص ) سخت سپرنده زیر پای . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت سپرنده زیر پای و پایمال کننده . (ناظم الاطباء). شدیدالوطء. (از اقرب الموارد).
متوحش گونهلغتنامه دهخدامتوحش گونه . [ م ُت َ وَح ْ ح ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق ) نگران . ترسان : بازگشتن بغاتکین متوحش گونه از بلخ و پس از آن بازآمدن ما از غزو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 536).
متوحش گونهلغتنامه دهخدامتوحش گونه . [ م ُت َ وَح ْ ح ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق ) نگران . ترسان : بازگشتن بغاتکین متوحش گونه از بلخ و پس از آن بازآمدن ما از غزو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 536).
متوحش گونهلغتنامه دهخدامتوحش گونه . [ م ُت َ وَح ْ ح ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق ) نگران . ترسان : بازگشتن بغاتکین متوحش گونه از بلخ و پس از آن بازآمدن ما از غزو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 536).