متوحدلغتنامه دهخدامتوحد. [ م ُ ت َ وَح ْ ح ِ ] (ع ص ) فرد یگانه و بی مثل و بی مانند و تنها و مجرد. (از ناظم الاطباء). یگانه . منفرد. صاحب یگانگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجل متوحد؛ مرد یگانه . واﷲ المتوحد؛ اﷲ صاحب یگانگی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رجل متوحد؛ مرد یگانه و نیز از صفات
متوعدلغتنامه دهخدامتوعد. [ م ُ ت َ وَع ْ ع ِ ] (ع ص ) ترساننده به بدی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ترساننده ٔ تهدید کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیم کننده . مهدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به توعد شود.
متوهثلغتنامه دهخدامتوهث . [ م ُ ت َ وَهَْ هَِ ] (ع ص ) به غور نگرنده در کاری . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توهث شود.
متوهدلغتنامه دهخدامتوهد. [ م ُ ت َ وَهَْ هَِ ] (ع ص )کسی که مجامعت میکند با زنان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توهد شود.
متوهطلغتنامه دهخدامتوهط. [ م ُ ت َ وَهَْ هَِ ] (ع ص ) فروشونده ٔ در گل و لای . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فرو شده ٔ در گل و لای . (ناظم الاطباء). و رجوع به توهط شود.
متواعدلغتنامه دهخدامتواعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) یکدیگر را نوید دهنده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). همدیگر را نوید دهنده در خیر و نیکویی . (ناظم الاطباء).
متکثرلغتنامه دهخدامتکثر. [ م ُ ت َ ک َث ْ ث ِ ] (ع ص ) افزوده ومتزاید. (ناظم الاطباء). بسیار. (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) : پس اگر چنین نیست ، و هر صفتی را بذات خویش معنی دیگریست ، یک جوهر شش صفت متکثر باشد، متوحد و منفرد نباشد. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص <span cl