مترفلغتنامه دهخدامترف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) بی راه گردیده از نعمت . (از منتهی الارب ). نعمت که بی راه گرداندکسی را. (آنندراج ). کسی که از روی خودسری اصرار به نافرمانی می کند. (ناظم الاطباء). || به نعمت پرورنده . (از منتهی الارب ). و رجوع به اتراف شود.
مترفلغتنامه دهخدامترف . [ م ُ رَ ] (ع ص ) گذاشته شده به طور خود هر چه خواهد کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). واگذاشته به میل خود و خواهش خود که هر چه خواهد کند || مغرور و خودبین و از خودراضی . (ناظم الاطباء). || بناز و نعمت پرورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). |
مترفلغتنامه دهخدامترف . [ م ُ رِ / م ُ ت َرْ رِ ] (ع ص ) به نعمت پرورنده . (از منتهی الارب ). پرورنده به نعمت . (آنندراج ). || مردی که وی را توانگری و نعمت بی راه می گرداند و بر باد می دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مترفدیکشنری عربی به فارسیتوفيق دهنده , فيض بخش , بخشنده , رءوف , مهربان , دلپذير , زير دست نواز , خير خواه , خوشايند , مطبوع داراي لطف , خوشمزه , لذيذ , شيرين , شهوت انگيز
مترولغتنامه دهخدامترو. [ م ِ رُ ] (فرانسوی ، اِ) راه آهنی است که تمام یا قسمتی از آن اززیرزمین بگذرد. مترو مختصر شده ٔ کلمه ٔ متروپلیتن است که اختصاصاً به راه آهن زیرزمینی شهری اطلاق میشود که محله های مختلف یک شهر بزرگ را به یکدیگر مربوط میسازد. اکنون غالب شهرهای مهم دنیا دارای مترو (راه آهن
متریفلغتنامه دهخدامتریف . [ م ُ ت َ رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) رسیده شده ٔ به زمین علفناک . (ناظم الاطباء). به زمین علفناک رسنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تریف شود.
مطرفلغتنامه دهخدامطرف . [ م ُ رَ / م ِ رَ ] (ع اِ) چادر خز چهارگوشه ٔ نگارین . ج ، مطارف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چادر علم و غیره . (غیاث ). گلیم خز با علم . (السامی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلیم خز به علم . ج ، مطارف . (مهذب الاسماء).
مطرفلغتنامه دهخدامطرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) مال نو. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). مال مطرف ؛ مال نو. (مهذب الاسماء).
مطرفلغتنامه دهخدامطرف . [ م ُ طَرْ رَ ] (اِخ ) ابن عیسی بن لبیب بن محمدبن مطرف غسانی بیری مکنی به ابوالقاسم . از قضات و ادباء و مورخین اندلس است . اصل وی از بیرة است که در غرناطه اقامت گزید. ابتدا والی قضاء آنجا شد پس عزل گردید و در قرطبه به سال 356 هَ . ق .
مترفضلغتنامه دهخدامترفض . [ م ُ ت َ رَف ْ ف ِ ] (ع ص ) برشاشیده و پریشان شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). پریشان و متفرق و پراکنده و پاشیده . (ناظم الاطباء). || شکسته گردنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). شکسته و شکافته شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفض شود.
مترفعلغتنامه دهخدامترفع. [ م ُ ت َ رَف ْ ف ِ ] (ع ص ) برافراخته شده و بلند کرده شده . || متکبر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفع شود.
مترفغلغتنامه دهخدامترفغ. [ م ُ ت َ رَف ْ ف ِ ] (ع ص ) آن که فراخی نماید در عیش . (آنندراج ). آن که در عیش و فراخی زندگانی می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفغ شود.
مترفقلغتنامه دهخدامترفق . [ م ُ ت َ رَف ْف ِ ] (ع ص ) نرمی کننده . (آنندراج ). خیرخواه و نیک اندیش و مهربان . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفق شود.
مترفهلغتنامه دهخدامترفه . [ م ُ ت َ رَف ْ ف ِه ْ ] (ع ص ) برآسوده و تن آسان .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفه شود.
مترفضلغتنامه دهخدامترفض . [ م ُ ت َ رَف ْ ف ِ ] (ع ص ) برشاشیده و پریشان شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). پریشان و متفرق و پراکنده و پاشیده . (ناظم الاطباء). || شکسته گردنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). شکسته و شکافته شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفض شود.
مترفعلغتنامه دهخدامترفع. [ م ُ ت َ رَف ْ ف ِ ] (ع ص ) برافراخته شده و بلند کرده شده . || متکبر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفع شود.
مترفغلغتنامه دهخدامترفغ. [ م ُ ت َ رَف ْ ف ِ ] (ع ص ) آن که فراخی نماید در عیش . (آنندراج ). آن که در عیش و فراخی زندگانی می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفغ شود.
مترفقلغتنامه دهخدامترفق . [ م ُ ت َ رَف ْف ِ ] (ع ص ) نرمی کننده . (آنندراج ). خیرخواه و نیک اندیش و مهربان . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفق شود.
مترفهلغتنامه دهخدامترفه . [ م ُ ت َ رَف ْ ف ِه ْ ] (ع ص ) برآسوده و تن آسان .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفه شود.