متدارکلغتنامه دهخدامتدارک . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) چیزی رسنده به چیزی . (آنندراج ). مقرون و پیوسته و ملازم و غیر منقطع. (ناظم الاطباء). || دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (غیاث ) (ناظم الاطباء). درک کننده و دریابنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || به دست آورده و متصرف و دریافت شده
متدارکفرهنگ فارسی معین(مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رسنده به چیزی . 2 - درک کننده ، دریابنده ؛ ج . متدارکین . 3 - آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهوم ذم باشد و بقیة کلام به نحوی آورده شود که رفع توهم گردد.
متدارکهلغتنامه دهخدامتدارکه . [ م ُ ت َ رِ ک َ ] (ع ص ) دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (آنندراج ). مؤنث متدارک . و رجوع به متدارک شود.
متدانیلغتنامه دهخدامتدانی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) همدیگر نزدیک .(آنندراج ). نزدیک و پهلوی یکدیگر. (ناظم الاطباء). || کم و ضعیف شونده . (فرهنگ فارسی معین ).- بحر متدانی ؛ بحر متدارک . بحر متسق . رجوع به متدارک شود.
فاعلنلغتنامه دهخدافاعلن . [ ع ِ ل ُ ] (ع اِ) در علم عروض نام رکنی است از بحور شعرکه مرکب است از یک سبب خفیف و یک وتد، و بحر متدارک از آن تنها تقطیع میشود و بحر مدید از آن و فاعلاتن و بحر بسیط از آن و مستفعلن . (فرهنگ نظام ). و رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم (بحر متدارک ) شود.
مذاللغتنامه دهخدامذال . [ م ُ ] (ع ص ) دامن فروهشته . (از المعجم ). نعت مفعولی است از اذالة. رجوع به اذالة شود. || در اصطلاح عروض ، در بحر بسیط و کامل و متدارک افزودن حرفی باشد بر وتد آخر بیت چنانکه متفاعلن را متفاعلان و مستفعلن رامستفعلان و فاعلن را فاعلان گویند، و آن جزو را مذال گویند. رجوع
متدارکهلغتنامه دهخدامتدارکه . [ م ُ ت َ رِ ک َ ] (ع ص ) دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (آنندراج ). مؤنث متدارک . و رجوع به متدارک شود.