متبعلغتنامه دهخدامتبع. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) گوسفند با بچه و کذلک بقرة متبع و جاریة متبع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || پیرو و تابع. || آن که سبب پیروی دیگری می گردد. آن که متصل می کند یک چیزی را به چیز دیگر. (ناظم الاطباء).
متبعلغتنامه دهخدامتبع. [ م ُ ت َب ْ ب ِ ] (ع ص ) پیرو و تابع. || ساعی در تجسس . || ساعی و جهد و کوشش کننده . || تعاقب کننده در جنگ و چیره شونده . || آن که وکیل می گمارد و در زیر حمایت و حفاظت دیگری می باشد. (ناظم الاطباء).
متبعلغتنامه دهخدامتبع. [ م ُت ْ ت َ ب َ ] (ع ص )آنچه که در پی آن رفته باشند. کسی یا چیزی که از اوپیروی کنند. پیروی شده : الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست ... (مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی معین ). بدانکه خط یا متبع است همچون خط مصاحف یا مخترع همچو خط عرا
متبعلغتنامه دهخدامتبع. [ م ُت ْ ت َ ب ِ ] (ع ص ) طلب کننده ٔ چیزی به رفتن در پی آن . (آنندراج ). کوشنده در طلب کردن و اصرار و ابرام کننده . (از فرهنگ جانسون ). || در پی رونده . پیرو. ج ، مُتَّبِعین . (فرهنگ فارسی معین ). پیرو. (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مئتبةلغتنامه دهخدامئتبة. [ م ِءْ ت َ ب َ ] (ع اِ) چادری که از میان چاک زده ، زنان پوشند بی گریبان و آستین . اِتب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || پیراهن زنان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شاماکچه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مطیبةلغتنامه دهخدامطیبة. [ م ُ طَی ْ ی َ ب َ ] (اِخ ) نام مدینه ٔ منوره ، صانهااﷲ تعالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طابة و طیبة و مطیبة، از نامهای مدینه ٔ رسول المصطفی (ص ) است . (از معجم متن اللغة).
مطیبةلغتنامه دهخدامطیبة. [ م ُ طَی ْ ی َ ب َ ] (ع ص ) شراب مطیبة للنفس ؛ یعنی سبب خوشی نفس است . (منتهی الارب ). شرابی که سبب خوشی نفس است . (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). طعام مطیبة؛ طعامی که نفس را خوش آید. (مهذب الاسماء).
مطبعلغتنامه دهخدامطبع. [ م َ ب َ ] (ع اِ) جایی که در آن چیزی را نقش میکنند و چاپ مینمایند. (ناظم الاطباء). جای طبع. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). مطبعه . رجوع به همین کلمه شود.
متبعثلغتنامه دهخدامتبعث . [ م ُ ت َ ب َع ْ ع ِ ] (ع ص ) شعری که روان باشد. (آنندراج ). || کسی که به آسانی شعر می سراید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعث شود.
متبعصلغتنامه دهخدامتبعص . [ م ُ ت َ ب َع ْ ع ِ ] (ع ص ) اضطراب کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). مضطرب و بخود در پیچیده مانند مار زخم خورده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعص شود.
متبعضلغتنامه دهخدامتبعض . [ م ُ ت َ ب َع ْ ع ِ ] (ع ص ) بهره بهره . (آنندراج ). بهره بهره گردیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تبعض شود.
متبعللغتنامه دهخدامتبعل . [ م ُ ت َ ب َع ْ ع ِ ] (ع ص ) زن فرمان بردار شوهر خود. (آنندراج ) زن فرمان بردارشوهر خود را. || زنی که بیاراید خود را برای شوهر خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعل شود.
مرتسملغتنامه دهخدامرتسم . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ) امتثال شده . مطاع . اطاعت شده : نایب یزدان بحق گرنه توئی پس چراست حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسم . خاقانی . || مرسوم . (فرهنگ فارسی معین ).متبع. رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی
حشویهلغتنامه دهخداحشویه . [ ح َش ْ وی ی َ / ح َ ش َ وی ی َ ] (اِخ ) طوایفی هستند از مبتدعة و معتزلة و مرجیة و جبریة و شیعة و خوارج (از نظر اهل سنت و جماعت ). تهانوی گوید: گروهی هستند که به ظواهرآیات کلام آلهی متمسک شده و به تجسم و غیره قائل گردیده . و آنان یکی
قطعلغتنامه دهخداقطع. [ ق َ ] (ع مص ) بریدن و جدا کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قطعه قطعاً و مَقْطَعاً و تِقِطّاعاً. || گذشتن : قطع النهر قطعاً و قطوعاً؛ عَبَره . || به تازیانه زدن : قطع فلاناً بالقطیع. || چیره شدن : قطعه بالحجة؛ چیره شد بر وی به حجت . || ساکت کردن و خاموش ساخت
اسرائیللغتنامه دهخدااسرائیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن زکریابن یوحنابن طیفوری بن یوحنامشهور به ابن طیفوری . از مشاهیر و معتبرین اطباء بغداد است . و او در سمط سریانیان منظوم ، و در عداد معالجین آن طبقه معدود شده است . و در قرن سیم هجری بوده است . در بدایت امر و اوایل عمر از معالجات باهره و هنرهای ساطعه
سلغتنامه دهخداس . (حرف ) صورت حرف پانزدهم است از حروف الفبای فارسی پس از «ژ» و پیش از «ش »، و حرف دوازدهم از الفبای عرب پس از «ز» و پیش از «ش »، و حرف پانزدهم از الفبای ابجدی پس از «ن » و پیش از «ع ». و نام آن سین است و آن را سین مهمله نامند. و بحساب جُمّل آن را شصت = <span class="hl" dir=
متبعثلغتنامه دهخدامتبعث . [ م ُ ت َ ب َع ْ ع ِ ] (ع ص ) شعری که روان باشد. (آنندراج ). || کسی که به آسانی شعر می سراید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعث شود.
متبعصلغتنامه دهخدامتبعص . [ م ُ ت َ ب َع ْ ع ِ ] (ع ص ) اضطراب کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). مضطرب و بخود در پیچیده مانند مار زخم خورده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعص شود.
متبعضلغتنامه دهخدامتبعض . [ م ُ ت َ ب َع ْ ع ِ ] (ع ص ) بهره بهره . (آنندراج ). بهره بهره گردیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تبعض شود.
متبعللغتنامه دهخدامتبعل . [ م ُ ت َ ب َع ْ ع ِ ] (ع ص ) زن فرمان بردار شوهر خود. (آنندراج ) زن فرمان بردارشوهر خود را. || زنی که بیاراید خود را برای شوهر خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعل شود.