مبللغتنامه دهخدامبل . [ م ِ ب َل ل ] (ع ص ) (از «ب ل ل ») ثابت . (اقرب الموارد). خصم مبل ؛ سخت ثابت در خصومت . (منتهی الارب ). دشمن سخت ثابت در خصومت . (ناظم الاطباء).
مبللغتنامه دهخدامبل . [ م ُ ] (فرانسوی ، اِ) اثاث البیت . کاچال . رخت . رخت خانه . ماعون . قماش خانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عموماً به تمام اشیاء منقولی که در خانه مورد استفاده قرار می گیرد و یا برای تزیین خانه به کار می رود و خصوصاً به چهارپایه های به نسبت بزرگی اطلاق کنندکه از چوب و
مبللغتنامه دهخدامبل . [ م ُ ب ِل ل ] (ع ص ) (از «ب ل ل ») ریزنده . (غیاث ) (آنندراج ) : چشمه شد چشم عسس ز اشک مبل نی ز گفت خشک بل از بوی دل . مولوی .|| صحت یافته . (غیاث ) (آنندراج ). || ترکننده و اشکبار. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم
مبلفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی صندلی یک یا چندنفرۀ راحتی دارای پایه و دستههای چوبی و تشک و پشتی نرم.۲. اسباب خانه از قبیل میز، صندلی، نیمکت.
گمبللغتنامه دهخداگمبل . [ گ ُ ب ُ ] (ص ) تنومند و فربه (لهجه ٔ قزوینی ). چاق . فربه . کوتاه بالا (گلپایگانی ).
میبللغتنامه دهخدامیبل . [ ب َ ] (ع اِ) مئبل . عصای ستبر. (منتهی الارب ، ماده ٔ وب ل ) (ناظم الاطباء). رجوع به مئبل شود.
میبللغتنامه دهخدامیبل . [ م َ ب َ ] (ع اِ) تسمه های بافته بر چوب بسته که بدان ستور رانند. (منتهی الارب ، ماده ٔ وب ل ) (ناظم الاطباء).
مبلندیلغتنامه دهخدامبلندی . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) (از «ب ل د») شتر استواراندام پرگوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مبلودلغتنامه دهخدامبلود. [ م َ ] (ع ص ) دل شده ٔ بی عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دلشده ٔ نادان و سبک خرد. (ناظم الاطباء).
مبلاسلغتنامه دهخدامبلاس . [ م ِ ] (ع ص )شتر ماده ٔ استوار گشن خواه . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). شتر ماده استوار گشن خواه که بانگ نکند از بسیاری آرزوی گشن . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
مبلاملغتنامه دهخدامبلام . [ م ِ ] (ع ص ) ناقه که بانگ نکند از غایت آرزوی گشن . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
furnituresدیکشنری انگلیسی به فارسیمبلمان، مبل، وسایل، اسباب، اثاثه، اثای خانه، سامان، پایه مبل وصندلی
مبلندیلغتنامه دهخدامبلندی . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) (از «ب ل د») شتر استواراندام پرگوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مبلودلغتنامه دهخدامبلود. [ م َ ] (ع ص ) دل شده ٔ بی عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دلشده ٔ نادان و سبک خرد. (ناظم الاطباء).
مبل سازلغتنامه دهخدامبل ساز. [ م ُ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ مبل . آنکه میز وصندلی و نیمکت های راحتی سازد. و رجوع به مبل شود.
مبل سازیلغتنامه دهخدامبل سازی . [ م ُ ] (حامص مرکب )عمل مبل ساز. ساختن مبل . || (اِ مرکب ) مغازه و کارگاه مبل ساز. جایی که مبل سازنده در آن کار می کند : افتتاح دکاکین مبل سازی در تهران [ به زمان ناصرالدین شاه ] . (المآثر و الاَّثار ص 126).
دمبللغتنامه دهخدادمبل . [ دَ ب ِ ] (انگلیسی ، اِ) از آلات ورزشی به صورت یک جفت وزنه ٔ کوچک که هر کدام را در یک دست گیرند.
دمبللغتنامه دهخدادمبل . [ دُ ب َ ] (اِ) دمل ، و آن غده ای است که در بدن برآید و از آن جراحت آید. (لغت محلی شوشتر). و رجوع به دمل شود.
حمبللغتنامه دهخداحمبل . [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در دامنه . معتدل و دارای 158 تن سکنه است . آب از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="lt
خنبل ممبللغتنامه دهخداخنبل ممبل . [ خِم ْ ب ِ م ِ ب ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) طفل کوچک فربه خوب را گویند. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).