مبصرلغتنامه دهخدامبصر. [ م َ ص َ ] (ع اِ) حجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حجت . دلیل واضح . (از اقرب الموارد). حجت و حجت واضح و آشکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مبصرلغتنامه دهخدامبصر. [ م ُ ب َص ْ ص َ ] (ع ص ) روشن و هویدا و آشکار و ظاهر ساخته شده . (ناظم الاطباء).
مبصرلغتنامه دهخدامبصر. [ م ُ ب َص ْ ص ِ ] (ع ص ) بیننده . (آنندراج ). آنکه ظاهر و نمایان میکند و نیز نظرکننده و شناساننده . (ناظم الاطباء). بابصیرت . که بصیرت دارد : من قول جهان را به ره چشم شنودم نشگفت که بسیار بود قول مبصر. ناصرخسرو.
مبصرلغتنامه دهخدامبصر. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) بیننده و بابصیرت و هوشیار. (ناظم الاطباء). || متوسط از جامه و از گویایی و رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). || (در تداول این عصر) خلیفه ٔ مواظب اطاق درس و آداب شاگردان . (یادداشت دهخدا). مراقب . شاگردی که از جانب معلم یا
مبصرلغتنامه دهخدامبصر. [م ُ ص َ ] (ع ص ) دیده شده . (ناظم الاطباء) : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار. ناصرخسرو.بی نهایت بود بحر، این اختلاف از بصر آمد نه از مبصر رسید. <p class="aut
مبسرلغتنامه دهخدامبسر. [ م ُ س ِ] (ع ص ) خرمابنی که دارای بسر باشد. (ناظم الاطباء).مبسار. (ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مبسار شود.
مبشرلغتنامه دهخدامبشر. [ م ُ ب َش ْ ش ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن احمدبن عمرو مکنی به ابی الرشید و ملقب به برهان رازی از علماء ریاضی قرن ششم هجری است . اصلاً از اهل ری و مولدش بسال 530 هَ . ق . در بغداد بود. به قول ابن قفطی در زمانهای نزدیک به ایام وی ، او د
مبشرلغتنامه دهخدامبشر. [ م ُ ب َش ْ ش ِ ] (اِخ ) ابن عبدالمنذر معروف به ابولبابه . رجوع به ابولبابه و امتاع الاسماع ص 37 شود.
مبشرلغتنامه دهخدامبشر. [ م ُ ب َش ْ ش ِ ] (اِخ ) ابن فاتک . رجوع به ابوالوفاء و عیون الانباء و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 358 و معجم الادباء و تاریخ الحکماء شود.
مبشرلغتنامه دهخدامبشر. [ م ُ ب َش ْ ش ِ ] (اِخ ) ابومحمد جعفربن مبشر معتزلی به سال 234 فوت کرده است . از جمله کتابهایی که به او نسبت داده شده ، الحکایة والحکمی است . و رجوع به خاندان نوبختی اقبال صص 123-<span class="hl" dir="
مبصرةلغتنامه دهخدامبصرة. [ م َ ص َ رَ ] (ع اِ) حجت و حجت واضح و کار بی شبهه . (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط).
مبصراتلغتنامه دهخدامبصرات . [ م ُ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مبصر. (ناظم الاطباء). ج ِ مبصرة. دیده شوندگان . دیده شدنی ها. مقابل مسموعات و مشمومات و ملموسات و مذوقات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارتند از آنچه بصر آن را درک کند ازمعانی جزیی به حسب استقراء و بیست و دو چیزند: چون ضوء، لون ، بعد، وضع
مبصرةلغتنامه دهخدامبصرة. [ م ُ ص ِ رَ ] (ع ص ) حجت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || روشن و پیدا و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن و پیدا و منه قوله تعالی : ...و جعلنا آیةالنهار مبصرة . و قوله تعالی ... و آتینا ثمودالناقة مبصرة؛ ای آیة واضحة بینه . (منتهی الارب ) (آنندراج
مبصریلغتنامه دهخدامبصری . [ م ُ ص ِ ] (حامص ) مأخوذ از تازی ، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || بینائی : گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا.مولوی (دیوان کب
مبصرةلغتنامه دهخدامبصرة. [ م َ ص َ رَ ] (ع اِ) حجت و حجت واضح و کار بی شبهه . (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط).
مبصراتلغتنامه دهخدامبصرات . [ م ُ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مبصر. (ناظم الاطباء). ج ِ مبصرة. دیده شوندگان . دیده شدنی ها. مقابل مسموعات و مشمومات و ملموسات و مذوقات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارتند از آنچه بصر آن را درک کند ازمعانی جزیی به حسب استقراء و بیست و دو چیزند: چون ضوء، لون ، بعد، وضع
مبصرةلغتنامه دهخدامبصرة. [ م ُ ص ِ رَ ] (ع ص ) حجت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || روشن و پیدا و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن و پیدا و منه قوله تعالی : ...و جعلنا آیةالنهار مبصرة . و قوله تعالی ... و آتینا ثمودالناقة مبصرة؛ ای آیة واضحة بینه . (منتهی الارب ) (آنندراج
مبصریلغتنامه دهخدامبصری . [ م ُ ص ِ ] (حامص ) مأخوذ از تازی ، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || بینائی : گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا.مولوی (دیوان کب