مبرهنلغتنامه دهخدامبرهن . [ م ُ ب َ هََ ] (ع ص ) به حجتهای روشن و به دلائل قاطع ثابت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). برهان آورده شده و دلیل و حجت آورده شده ومدلل و برهانی و ثابت و راست و آشکارا و بین و واضح و هویدا. (ناظم الاطباء). مدلل . با برهان . برهان دار و ببرهان . (یادداشت به خط مرحوم دهخ
مبرهندیکشنری فارسی به انگلیسیapparent, clear, evident, manifest, plain, self-evident, self-explanatory, transparent
مبرهنفرهنگ مترادف و متضادآشکار، بارز، بدیهی، بین، روشن، مدلل، مستدل، مشخص، واضح، هویدا ≠ ناآشکار، نامشخص، نامبرهن
مبرهن شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ثابت شدن، محقق شدن، مشخص شدن ۲. آشکار شدن، هویدا شدن، واضح شدن، روشنشدن
چمبرانلغتنامه دهخداچمبران . [ چ َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که در 3 هزارگزی جنوب باختری نیشابور واقع است . جلگه و معتدل است و 312 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات . شغل اهالی زراعت است و
مبرهنهلغتنامه دهخدامبرهنه . [ م ُ ب َ هََ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مبرهن : حجت مبرهنة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مبرهن شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ثابت شدن، محقق شدن، مشخص شدن ۲. آشکار شدن، هویدا شدن، واضح شدن، روشنشدن
معلوم شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشکارشدن، واضح شدن، محقق شدن، محرز شدن ۲. مبرهن شدن، ثابت شدن ۳. فاش شدن ≠ مستورماندن، نامکشوف ماندن
مبرهنهلغتنامه دهخدامبرهنه . [ م ُ ب َ هََ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مبرهن : حجت مبرهنة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مبرهن شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ثابت شدن، محقق شدن، مشخص شدن ۲. آشکار شدن، هویدا شدن، واضح شدن، روشنشدن
نامبرهنلغتنامه دهخدانامبرهن . [ م ُ ب َ هََ ] (ص مرکب ) نامدلل . بی دلیل . نااستوار. نامستدل . غیرواضح . مبهم .