مباراتلغتنامه دهخدامبارات . [ م ُ ] (ع مص ) برابری و نبرد کردن با کسی در کاری . همچشمی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پلنگ کبر او که با شیر فلک مبارات می کرد بر دست روباه مکر و خدیعت روزگار گرفتار آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <
مباراتفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه، حقوق) نوعی طلاق به علت از هم بیزار شدن زن و مرد.۲. [قدیمی] ادعای برابری نمودن.
مباراتفرهنگ مترادف و متضاد۱. از هم بیزار شدن، از یکدیگر بری شدن ۲. طلاق (به سبب کراهتزوجین از یکدیگر)
مباردلغتنامه دهخدامبارد. [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مِبرَد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبرد شود.
مبراتلغتنامه دهخدامبرات . [ م َ ب َرْ را ] (ع اِ) ج ِ «مبرة». خیرات و اعمال خیر و دهشته . (ناظم الاطباء). نیکیها. اعمال خیر. کارهای نیک : ابن الجراح او را بفریفت و بطریق مهادات و ملاطفت و انواع مبرات بدست آورد و او را بکشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class="hl" dir="
مبارالغتنامه دهخدامبارا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) در اصل مبارات بود،به معنی بیزاری زوجین از یکدیگر. (غیاث ) (آنندراج ).مخفف مباراة عربی . (فرهنگ فارسی معین ) : گر دم خلع و مبارا میرودبد مبین ذکر بخارا میرود. مولوی .و رجوع به مبارات و
منافسةلغتنامه دهخدامنافسة. [ م ُ ف َ س َ ] (ع مص ) با کسی مزاحمت کردن در رغبت چیزی . (المصادر زوزنی ). رغبت کردن در چیزی بطریق مبارات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رغبت کردن در چیزی به طریق مبارات در کرم . نفاس . (از اقرب الموارد). رجوع به منافسه و منافست شود. || هم نفسی کردن .
مبارافرهنگ فارسی عمید= مبارات: ◻︎ گر دَمِ خُلع و مبارا میرود / بد مبین ذکر بخارا میرود (مولوی: ۴۸۵)
حدیالغتنامه دهخداحدیا. [ ح ُ دَی ْ یا ] (ع اِمص ) منازعت . مبارات . || (اِ) یکی از مردم و گویند: انا حدیاک ، ابرز لی وحدک . (منتهی الارب ).