ماژلغتنامه دهخداماژ. (اِ) عیش و عشرت وفراغت باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خوشی . لذت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تن رنج نادیده را ماژ نیست که با کاهلی ماژ انباز نیست . اسدی (یادداشت ایضاً).در این محنت سرای شادی
ماژفرهنگ فارسی عمید۱. عیش؛ عشرت؛ خوشی: ◻︎ در این محنتسرای شادی و غم / که گاهی ماژ باشد گاه ماتم (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۷).۲. آسودگی.
ماه به ماهلغتنامه دهخداماه به ماه . [ ب ِ ] (ق مرکب ) از این ماه به آن ماه . (ناظم الاطباء). هر ماه . همه ماهه . ازاین ماه تا ماه دیگر. || ماه بسیار. (ناظم الاطباء). || مدت مدید. (ناظم الاطباء).
مایه به مایهلغتنامه دهخدامایه به مایه . [ ی َ / ی ِ ب ِ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) رأس المال . فروختن چیزی به بهای خرید و بدون سود. مایه کاری . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). و رجوع به مایه کاری شود.
استخراج مایعـ مایعliquid-liquid extractionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن اجزای محلول مایع در تماس با مایعی نامحلول جدا میشود
ماژانلغتنامه دهخداماژان . (اِخ ) دهی از دهستان قیس آباد است که در بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع است و 622 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ماژپرستلغتنامه دهخداماژپرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) عیاش و عیش پرست . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماژ شود.
ماژدرلغتنامه دهخداماژدر. [ دَ ] (اِ مرکب ) مخفف مار اژدر است که ماربزرگ باشد و عربان ثعبان گویند. (برهان ) (آنندراج ).مار بزرگ که به تازی ثعبان گویند. (ناظم الاطباء).
ماژدیستانلغتنامه دهخداماژدیستان . (اِ) به لغت زند و پازند به معنی دوری از بدیها و پاکیزگی از گناه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در برهان غلط است ، مازدیسنان صحیح است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مصحف «مازدیسنان » =مزدیسنان . پهلوی مزدسنان یعنی پیروان مزدیسنا، مقایسه شود با مزدیسنی (م
ماژلانلغتنامه دهخداماژلان . [ ژِ ] (اِخ ) فِرنان دو. دریانورد پرتقالی است (1470-1521م ) که در سال 1520 تنگه ٔ ماژلان را کشف کرد. وی نخستین کسی بود که سفر دور دنیا را پیش گرفت ولی در فیلیپین کشت
موژلغتنامه دهخداموژ. (اِ) آبگیر باشد و آن را ژیر نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). تالاب و آبگیر و آب انبار و استخر. (از برهان ) (ناظم الاطباء). موژه : چو زلف خوبان در جویهاش مرزنگوش چو خط خوبان بر موژهاش سیسنبر. فرخی . || غم و اندوه
مغلغتنامه دهخدامغ. [ م ُ / م َ ] (ص ، اِ) گبر آتش پرست باشد از ملت ابراهیم . (لغت فرس چ اقبال ص 224). آتش پرست را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). آتش پرست و مغان جمع آن . (فرهنگ رشیدی ). طایفه ای از پارسیان را که پیرو زر
کیلغتنامه دهخداکی . [ ک َ / ک ِ ] (ق ) کدام و چه وقت . (برهان ). کدام وقت . (فرهنگ رشیدی ). کلمه ای است که برای استفهام زمان می آید. (غیاث ). استفهام فی الزمان یعنی برای طلب تعیین زمان . (آنندراج ). کلمه ٔ غیرموصول به معنی چه وقت و چه زمان و چه جا و کجا که
ماژ و موژلغتنامه دهخداماژ و موژ. [ ژُ] (اِ صوت ) این لغت از توابع است به معنی فریادی باشد که موش در وقتی که گربه را بیند یا ماری قصد گرفتن او کرده باشد کند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). تضرع . زاری . لابه . ابتهال . ضراعت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span class="
ماژانلغتنامه دهخداماژان . (اِخ ) دهی از دهستان قیس آباد است که در بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع است و 622 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ماژپرستلغتنامه دهخداماژپرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) عیاش و عیش پرست . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماژ شود.
ماژدرلغتنامه دهخداماژدر. [ دَ ] (اِ مرکب ) مخفف مار اژدر است که ماربزرگ باشد و عربان ثعبان گویند. (برهان ) (آنندراج ).مار بزرگ که به تازی ثعبان گویند. (ناظم الاطباء).
ماژدیستانلغتنامه دهخداماژدیستان . (اِ) به لغت زند و پازند به معنی دوری از بدیها و پاکیزگی از گناه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در برهان غلط است ، مازدیسنان صحیح است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مصحف «مازدیسنان » =مزدیسنان . پهلوی مزدسنان یعنی پیروان مزدیسنا، مقایسه شود با مزدیسنی (م