مارماهیلغتنامه دهخدامارماهی . (اِ مرکب ) ماهیی است عظیم الجثه ٔ فربه که در دریای مصر بهم می رسد سیاه رنگ و بی فلس است و استخوان کمی دارد و شارب آن مانند مار باریکی دراز و سر آن طویل و دهن آن مستطیل ، مانند خرطوم و یهودان آن را می خورند و در تحفه گفته به مازندران آن را کلیس گویند و به تنکابن اسپل
مارمهلغتنامه دهخدامارمه . [ م ِ ] (اِخ ) قریه ای است واقع در سه فرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق بید شهر. (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی از دهستان بنارویه است که در بخش جویم شهرستان لار واقع است و 327 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7<
مؤرمةلغتنامه دهخدامؤرمة. [ م ُ ءَرْ رَ م َ ] (ع ص ) بیضة مؤرمة؛ خود فراخ بالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مؤرم .
مارامالغتنامه دهخداماراما. (اِخ ) دهی از دهستان آتابای است که در بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس واقع است و 800 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
مارماهیجلغتنامه دهخدامارماهیج . (معرب ، اِ مرکب ) مارماهی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). معرب مارماهی است و ظاهراً آن غیر جِرّی ّ و جِرّیث است چنانکه در حدیث آمده است : جمیع السمک حلال غیر الجریث و المارماهیج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مارماهی شود.
مارماهیجلغتنامه دهخدامارماهیج . (معرب ، اِ مرکب ) مارماهی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). معرب مارماهی است و ظاهراً آن غیر جِرّی ّ و جِرّیث است چنانکه در حدیث آمده است : جمیع السمک حلال غیر الجریث و المارماهیج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مارماهی شود.