مادگانلغتنامه دهخدامادگان . [ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل است که در 10 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان واقع است و 363 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
مادیانلغتنامه دهخدامادیان . (اِ) لفظمفرد است ، جمع نیست ، بمعنی یک اسپ ماده و حاجت به الحاق لفظ اسپ ندارد پس اسپ مادیان گفتن خطا باشد و ماده ٔ دیگر حیوان را مادیان نمی گویند. خاص ماده اسپ را گویند. ظاهر همین است که مادیان تمام یک لفظ است ومی تواند که مزید علیه ماد بود چون سالیان بمعنی سال . (غی
مادگانهلغتنامه دهخدامادگانه . [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) همچون مادگان . زنانه . (فرهنگ فارسی معین ) : تا ز درج کمر گشاید قندگویدش مادگانه لفظی چند. نظامی (هفت پ
قادمتانلغتنامه دهخداقادمتان . [ دِ م َ ] (ع اِ) (تثنیه ٔ قادمه ) دو پستان پیشین مادگان . (منتهی الارب ).
هلالغتنامه دهخداهلا. [ هََ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان اسب را زجر کنند واسب مادگان را تسکین دهند وقت ضراب . (منتهی الارب ).
تخم کشیلغتنامه دهخداتخم کشی . [ ت ُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) اصطلاحی است برای گشن گیری چارپایان و مواشی ، که نران فحل و برگزیده را در میان مادگان اندازند جفت گیری را.
اناثلغتنامه دهخدااناث . [ اِ ] (ع اِ) ج ِاُنْثی ̍. ماده ها. (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). مقابل ذکور. مادگان . زنان . در فارسی غالباً اُناث تلفظ کنند. (از فرهنگ فارسی معین ).
مادگانهلغتنامه دهخدامادگانه . [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) همچون مادگان . زنانه . (فرهنگ فارسی معین ) : تا ز درج کمر گشاید قندگویدش مادگانه لفظی چند. نظامی (هفت پ
نمادگانsymbolism 3واژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ نمادهایی که در آثار یک نویسنده یا شاعر یا دورۀ معین به کار رفته باشد