لولولغتنامه دهخدالولو. (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد که در زنگار مسکن دارند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 57 شود.
لولولغتنامه دهخدالولو. (اِ) قسمی سگ کوچک جثه ٔ درازپشم . || فاروغ . یک سر دو گوش . کُخ . بُغ. صورت مهیبی که برای ترسانیدن اطفال سازند. (آنندراج ) (برهان ). وجودی وهمی که بچه های خرد را بدان ترسانند. بخ . مترس اطفال . ضاغث . ضاغب . لولوخرخره . لولوخرناس . صورتی مهیب که بدان کودکان را ترسانند.
لولولغتنامه دهخدالولو. (اِخ ) دهی از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز واقع در 43000گزی شمال خاوری ایذه . کوهستانی و معتدل . دارای 265 تن سکنه .آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فره
لولولغتنامه دهخدالولو. (اِخ ) نام کسی که با کسایون دختر صور ملک کشمیر از کشمیر آمده بود و کسایون را بهمن پسر اسفندیار به زنی کرده بودو کسایون با این لولو سر داشت و بهمن به عشق کسایون و به گفتار او همه گنج و سپاه در دست لولو نهاد تا همه ٔ بزرگان را به دینار و بخشش بنده کرد و قصد گرفتن بهمن کرد
لولولغتنامه دهخدالولو. [ ل َ / لُو ل َ / لُو ] (اِ) لولب . نر ماده ٔ بند آهنین پس در. (مهذب الاسماء) . لولا. و رجوع به لولا شود.
لؤلولغتنامه دهخدالؤلؤ. [ ل ُءْ ل ُءْ ] (ع اِ) مروارید خُرد. مقابل دُرّ و مروارید درشت . دُرّ. گوهر. جوهر . گهر. دانه ٔ مروارید. مروارید. (از ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). مروارید خوشاب . (مهذب الاسماء). مرجان (پیش تازیان ، به قول اسدی در لغت نامه ). ج ، لاَّلی . و بعضی گفته اند که
لؤلؤ لالالغتنامه دهخدالؤلؤ لالا. [ ل ُءْ ل ُ ءِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مروارید رخشان . گوهر آبدار. رجوع به لالا شود : بوی خلقش خاک را چون عنبر اشهب کندرنگ رویش مشک را چون لؤلؤ لالا کند. منوچهری .دریای سخنها سخن خوب خدای است پ
ده لولولغتنامه دهخداده لولو. [ دِه ْ ل ُ ل ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 33هزارگزی شمال خاوری کرمان . سکنه ٔ آن 450 تن . آب آن ازقنات تأمین می شود. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج <span clas
لؤلؤآکندهلغتنامه دهخدالؤلؤآکنده . [ ل ُءْ ل ُءْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به لؤلؤ انباشته . پر از لؤلؤ : لؤلؤافشان کند دو جزع مراعشق آن لعل لؤلؤآکنده .سوزنی .
لؤلؤافشانلغتنامه دهخدالؤلؤافشان . [ ل ُءْ ل ُءْ اَ ] (نف مرکب ) فشاننده ٔ لؤلؤ : لؤلؤافشان توئی به مدحت شاه عقد پروین بهای لؤلؤ توست . خاقانی . || مجازاً گریان : لؤلؤافشان کند دو جزع مراعشق آن ل
لؤلؤافشانیلغتنامه دهخدالؤلؤافشانی . [ ل ُءْ ل ُءْ اَ ] (حامص مرکب ) عمل لؤلؤافشان : ابر نایافته از کف جوادش تعلیم لؤلؤافشانی بر باغ و بساتین نکند.سوزنی .
لؤلؤئیلغتنامه دهخدالؤلؤئی . [ ل ُ ءْ ل ُ ] (ص نسبی ) منسوب به لؤلؤ : پیراهن لؤلؤئی برنگ کامه وآن کفش دریده و به سر بر لامه . مرواریدی .|| لؤلؤفروش . (سمعانی ). || مرواریدک و آن قسمی آبله است . || شیوه ای ازخط <span class="hl"
لؤلؤئیلغتنامه دهخدالؤلؤئی . [ ل ُءْ ل ُ ] (اِخ ) حسن بن زیاد لؤلؤئی . فقیه ، مکنی به ابوعلی . از اصحاب ابوحنیفه و شاگردان او. او راست : کتاب ادب القاضی ، کتاب الخصال ، کتاب معانی الایمان ، کتاب الخراج ، کتاب الوصایا، کتاب الفرایض و هم کتاب امالی فی الفروع و غیره . یحیی بن آدم گفت : فقیه تر
لولوبیلغتنامه دهخدالولوبی . (اِخ ) نام قدیم بلوکی در زاگرس که میان بغداد و کرمانشاهان کنونی واقع است . (از ترجمه ٔ تاریخ ایران سرپرسی سایکس ص 88) (از ایران باستان ج 1 ص 116). || نام ساکنین این
لولوبیوملغتنامه دهخدالولوبیوم . (اِخ ) نام قدیم سرزمینی واقع در مغرب ایران و شمال دیاله و آن بر طبق مندرجات رساله ٔ جغرافیائی که در عهد سارگن نوشته شده به تصرف سارگن درآمده بوده است . (تاریخ کرد ص 23).
علولولغتنامه دهخداعلولو. [ ع َل ْ لو لو ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 40 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل مایل به گر
ده لولولغتنامه دهخداده لولو. [ دِه ْ ل ُ ل ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 33هزارگزی شمال خاوری کرمان . سکنه ٔ آن 450 تن . آب آن ازقنات تأمین می شود. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج <span clas
قللولولغتنامه دهخداقللولو. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی جز دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 17هزارگزی باخترگرمی و 12هزارگزی شوسه ٔ گرمی به بیله سوار، موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیری است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir
هونولولولغتنامه دهخداهونولولو. [ هَُ ن ُ ] (اِخ ) پایتخت مجمعالجزایر هاوایی در اقیانوس کبیر، دارای مناظر طبیعی زیبا و 300000 تن جمعیت .
اولولولغتنامه دهخدااولولو. (اِ) لولو.- اولولوی سرخرمن ؛ مترس سرخرمن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به لولو شود.