گلوللغتنامه دهخداگلول . [ گ ُ ] (اِ) نخ پنبه ای رشته شده . || نوعی از حبوبات است که دانه های سیاه دارد که کاوک هم میگویند. (شعوری ج 2 ورق 321).
لوللغتنامه دهخدالول . (اِ) لوله (در تفنگ ) .- دو لول ؛ دارای دو لوله .- یک لول ؛ دارای یک لوله .|| در اصطلاح تریاکی ها، لوله : یک لول یا دو لول تریاک ؛ یک یا دو لوله تریاک . || لوله ٔ ابریز. (غیاث ).
لوله شدنلغتنامه دهخدالوله شدن . [ لو ل َ/ ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به شکل لوله درآمدن . شکل استوانه ای گرفتن چیزی ، چون فرش یا کاغذ که درنوردند.
لؤلؤ شدنلغتنامه دهخدالؤلؤ شدن . [ ل ُءْ ل ُءْ ش ُدَ ] (مص مرکب ) به صورت لؤلؤ درآمدن : چون صدف امید میدارم که لؤلوئی شودقطره ای کز ابر لطفم در دهان افکنده ای .سعدی .
لوللغتنامه دهخدالول . (اِ) لوله (در تفنگ ) .- دو لول ؛ دارای دو لوله .- یک لول ؛ دارای یک لوله .|| در اصطلاح تریاکی ها، لوله : یک لول یا دو لول تریاک ؛ یک یا دو لوله تریاک . || لوله ٔ ابریز. (غیاث ).
لول خوردنلغتنامه دهخدالول خوردن . [ خوَرْ /خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لولیدن . لول زدن : میان دست و پای مردم لول میخورد؛ میلولد. رجوع به لول زدن شود.
لولفرهنگ فارسی عمید= لولیدن⟨ لول خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] در جای خود جنبیدن و پیچ خوردن؛ لولیدن.⟨ لول زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] = لول خوردن
لوللغتنامه دهخدالول . (اِ) لوله (در تفنگ ) .- دو لول ؛ دارای دو لوله .- یک لول ؛ دارای یک لوله .|| در اصطلاح تریاکی ها، لوله : یک لول یا دو لول تریاک ؛ یک یا دو لوله تریاک . || لوله ٔ ابریز. (غیاث ).
لوللغتنامه دهخدالول . (ص ) بی شرم و بی حیا را گویند و لولی که قحبه و فاحشه باشد منسوب به آن است . (برهان ). لور. (جهانگیری ) : گر همی گوییم لول و ور نمی گوئیم گول چون کلنده بر لب دولیم و تکتک میزنیم . مولوی .|| (اِ) بی شرمی . بیحی
دلامزالبهلوللغتنامه دهخدادلامزالبهلول . [ دُم ِ زُل ْ ب ُ ] (اِخ ) یکی از فصحای عرب بود از اوست : کتاب النوادر و المصادر. (از الفهرست ابن الندیم ).
چنبلوللغتنامه دهخداچنبلول . [ چَم ْ ب َ ] (اِ) بادپیچ . (ناظم الاطباء). چنچله و چنچولی . و رجوع به چنچله وچنچولی شود. || نفخ و پیچش باد در شکم .
چنگلوللغتنامه دهخداچنگلول . [ چ َ ] (اِ) نوعی نشستن هنگام خسته شدن . یا بسبب نبودن فرصت دستها را روی زانو میگذارند و می نشینند و بهمان شکل بلند میشوند. (شعوری ).