لقوهفرهنگ فارسی معین(لَ وِ) [ ع . لقوة ] (اِ.) نوعی بیماری که در صورت انسان باعث کج شدن لب ودهان و فک می شود.
ژیلیکوهلغتنامه دهخداژیلیکوه . (اِخ ) نام کوهی در مشرق ناحیه ٔ سرحدی ایران که از شمال به جنوب ممتد است . ارتفاع آن از 1664تا 2976 متر تغییر می کند و به زمستان بیشتر قلّه های آن را برف پوشد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص <span class=
لقوةلغتنامه دهخدالقوة. [ ل َق ْ وَ ] (اِخ ) الکیمیائی . رجوع به یوسف لقوة الکیمیائی شود. (عیون الانباء ج 1 ص 157).
لقوةلغتنامه دهخدالقوة. [ ل َق ْ وَ ] (اِخ ) یوسف بن الحجاج بن یوسف بن الصیقل . و رجوع به یوسف کاتب ملقب به لقوه ٔ شاعر شود.
لقوحلغتنامه دهخدالقوح . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) باردار. ج ، لُقَّح . || شتر. ج ، لقاح . || شتر ماده ٔ شیردار. لقاح . (منتهی الارب ). اشتردوشا. (مهذب الاسماء). || ناقه ٔ بچه آورده تا دو ماه یا سه ماه . (منتهی الارب ). شتر ماده که از زادن او دو ماه تا سه ماه گذشته باشد. (منتخب اللغات ). لقاح . (منته
لقولغتنامه دهخدالقو. [ ل َق ْوْ] (ع مص ) لقوه زده گردیدن . || لقوه زده گردانیدن . (منتهی الارب ). معلول به علت لقوه گردانیدن .
لقوةلغتنامه دهخدالقوة. [ ل ِق ْ وَ ] (ع ص ) لَقوَة. زن زودبارگیر که در اوّل دفعه بار گیرد. || ناقه ٔ زودبارگیر. (منتهی الارب ).
لقوةلغتنامه دهخدالقوة. [ ل َق ْ وَ ] (اِخ ) الکیمیائی . رجوع به یوسف لقوة الکیمیائی شود. (عیون الانباء ج 1 ص 157).
میزان القوهلغتنامه دهخدامیزان القوه . [ نُل ْ ق ُوْ وَ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) دستگاهی که با آن قوه ٔ اشیا را سنجند. (یادداشت مؤلف ).نیروسنج . (لغات فرهنگستان ). رجوع به نیروسنج شود.
بالقوهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه میتواند به وجود آید ولی هنوز به وجود نیامده.۲. (قید) با امکان بروز در آینده.
دمای بالقوهpotential temperatureواژههای مصوب فرهنگستاندمای بستههوای خشک هنگامی که بهصورت بیدررو به تراز استاندارد 1000 هکتوپاسکال رسانده شود