لقاطةلغتنامه دهخدالقاطة. [ ل ُ طَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک حاجر از منازل بنی فزاره . (از معجم البلدان ).
لقاطةلغتنامه دهخدالقاطة. [ ل ُ طَ ] (ع اِ) شکسته و ریزه ٔ هر چیزی رایگان و بی بها و از زمین برگرفته . || خوشه ٔ برچیده . (منتهی الارب ). ج ، لقاطات .
لکاتهلغتنامه دهخدالکاته . [ ل َ ت َ / ل َک ْ کا ت َ / ت ِ ] (ص ) دشنامی است زنان را. زن بی حیا. فاحشه . زن بد. زن بدعمل .زن بدکاره . زن بدکاره و بی حیاء و آن را در عرف هند تهاری خوانند. (آنندراج ). || زن تبهکار.
لقاطةلغتنامه دهخدالقاطة. [ ل ُ طَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک حاجر از منازل بنی فزاره . (از معجم البلدان ).
لقاطةلغتنامه دهخدالقاطة. [ ل ُ طَ ] (ع اِ) شکسته و ریزه ٔ هر چیزی رایگان و بی بها و از زمین برگرفته . || خوشه ٔ برچیده . (منتهی الارب ). ج ، لقاطات .
قشیشلغتنامه دهخداقشیش . [ ق َ ] (ع اِ) افتاده و تراشه ٔ چیزی . (منتهی الارب ). لقاطة. (اقرب الموارد). رجوع به قشاش شود. || آواز پوست مار که برخی از آن با برخی دیگر ساید. (از اقرب الموارد).
لقاطاتلغتنامه دهخدالقاطات . [ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ لقاطة : محمولاتی که با ایشان بود به کلی برگرفت و باقی لقاطات قوم و بقایای سیف بگریختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). تا روز چهارم که تمامت لشکریان و حشریان برآمدند و بقایای لقاطات آن را غارت کردند. (جهانگشای جوینی ).
قریحاءلغتنامه دهخداقریحاء. [ ق ُ رَ ] (ع اِ) تندی است در بطن که به سر مردم ماند. (منتهی الارب ). هنة تکون فی بطن الفرس کرأس الرجل . || لقاطة الحصی ، و هی بمنزلةالمعدة من الانسان . (اقرب الموارد). || (ص ) شتر که در رفتن سنگ ریزه ها بردارد. (منتهی الارب ).