لغلغتنامه دهخدالغ. [ ل َغ غ / ل َ ] (ص ) لق . نامحکم . نااستوار. چیزی جنبان در جای خود که بایستی استوار باشد. نااستوار که در جای خویش جنبد. جنبان بر جای خویش .- پیچ و مهره ٔ لغ ؛ نااستوار و نامحکم .- دندانهای
چلک چلکلغتنامه دهخداچلک چلک . [ چ ِ ل ِ چ ِ ل ِ ] (اِ صوت ) آواز کفش های پاشنه خوابیده هنگام راه رفتن کسی که از این نوع کفش در پای دارد. نقل صوت کفش آنگاه که به سبکی و کاهلی روند. صدای کفش هایی از نوع نعلین به هنگام راه رفتن با آنها، چلیک چلیک ، چلپ چلپ . و رجوع به چلپ چلپ و چلیک چلیک شود.
چلیک چلیکلغتنامه دهخداچلیک چلیک . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) صدای کفش های پاشنه خوابیده و نعلین به هنگام راه رفتن . چلک چلک . چلپ چلپ . صدای راه رفتن کسانی که نعلین و اقسام دیگر کفشهای پاشنه خوابیده به پادارند. صدای به زمین کشیدن پاشنه های کفش راحتی یا نعلین هنگام راه رفتن . و رجوع به چلک چلک و چل
لق لقلغتنامه دهخدالق لق . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال مشهد. جلگه ، معتدل و دارای 293 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و مالداری و را
لک لکلغتنامه دهخدالک لک . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی مرکز دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 42000گزی خاور شوسه ٔ جایزان به آغاجاری . دشت ، گرمسیرو مالاریائی و دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنج
لغزلغتنامه دهخدالغز. [ ل ُ غ َ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش و سوسمار و موش . لُغز. || چیستان . لُغُز. لُغْز. ج ، الغاز. (منتهی الارب ). ماکذا. دیسان . (لغت محلی شوشتر، ذیل دیسان ). چیست آن . سخنی باشد پوشیده . (اوبهی ). پَرد. (السامی ). بُرد. (سروری ). اُحجیه . بَرد. (برهان ). اُغلوطه . (سروری ذیل
لغزلغتنامه دهخدالغز. [ ل ُ غ َ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش و سوسمار و موش . لُغز. || چیستان . لُغُز. لُغْز. ج ، الغاز. (منتهی الارب ). ماکذا. دیسان . (لغت محلی شوشتر، ذیل دیسان ). چیست آن . سخنی باشد پوشیده . (اوبهی ). پَرد. (السامی ). بُرد. (سروری ). اُحجیه . بَرد. (برهان ). اُغلوطه . (سروری ذیل
خان بالغلغتنامه دهخداخان بالغ. [ ل ِ ](اِخ ) نام قدیمی شهر پکن است . این نام در قرون وسطی بشهری گفته میشد که در محل کنونی پکن قرار داشت . و اصل آن مغولی و بمعنی «شهرخان » است . پیش از آنکه خان بالغ پایتخت شود شهری از شهرهای چین بود و چون قبلای قاآن بسلطنت رسید پایتخت دولت مغولی شد. قبلای قاآن پس
خان قتلغلغتنامه دهخداخان قتلغ. [ ق ُ ل ُ ] (اِخ ) ملقب به مخدومشاه دختر قطب الدین شاه جهان از سلسله ٔ قراختائیان کرمان است . پسرش جلال الدین ابوالفوارس شاه شجاع بود که بعد از کور کردن پدرش امیرمبارزالدین محمد (شوهر خان قتلغ مخدومشاه ) و حبس او در قلعه ٔ سفید بپادشاهی رسید. (تاریخ عصر حافظ ج <span
چغبلغلغتنامه دهخداچغبلغ. [ چ َ ب ُ ل ُ ] (اِ) نعره و فریادی باشد که از روی اضطراب و بی آرامی کنند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء).
حاجی بیگقتلغلغتنامه دهخداحاجی بیگقتلغ. [ ب َ ی ق ُ ل ُ ] (اِخ )یکی از چهار سرداری است که در زمان سلطان حسین پسر سلطان اویس ، به دست شاه شبلی اسیر شدند. رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ، تألیف حافظ ابرو ص 200 شود.
حاجی منکقتلغلغتنامه دهخداحاجی منکقتلغ. [ ] (اِخ ) از امرای سلطان احمد در کرمرود تبریز. رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 231 شود.