لرزلغتنامه دهخدالرز. [ ل َ ] (اِمص ) لرزیدن . رَعشه . لخشه . رِعدَه . ارتعاد. ارتعاش . ارتعاج . لزره . لرزش . رَجفه . اهتزاز. یازه . (برهان ). تزلزل . تضعضع. فسره . قشعریره . فراخة : خود پیشت آفتاب چو من هست سایلی کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند. <p class="au
لرزفرهنگ فارسی عمید۱. تکان؛ جنبش.۲. (پزشکی) جنبش مداوم بدن که از سرما یا برخی بیماریها مانند بیماری مالاریا به انسان عارض میشود.
چلریزلغتنامه دهخداچلریز. [چ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لیریائی بخش پاپی شهرستان خرم آباد که در 25 هزارگزی جنوب باختری سپیدشت و 13 هزارگزی باختر ایستگاه چم سنگر واقع است و 50 تن سکنه دار
گلریزلغتنامه دهخداگلریز. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
لرزانلغتنامه دهخدالرزان . [ ل َ ] (نف ، ق ) نعت فاعلی از لرزیدن . لرزنده . در حال لرزیدن . مرتجف . متزلزل . مرتعد. مرتعش .مترجرج . رجراج . رَجراجة. (منتهی الارب ) : بالا چون سرو نورسیده بهاری کوهی لرزان میان ساق و میان برصبر نماندم چو این بدیدم گفتم خه ک
لرزانلغتنامه دهخدالرزان . [ ل َ ] (نف ، ق ) نعت فاعلی از لرزیدن . لرزنده . در حال لرزیدن . مرتجف . متزلزل . مرتعد. مرتعش .مترجرج . رجراج . رَجراجة. (منتهی الارب ) : بالا چون سرو نورسیده بهاری کوهی لرزان میان ساق و میان برصبر نماندم چو این بدیدم گفتم خه ک
فلرزلغتنامه دهخدافلرز. [ ف َ ل َ ] (اِ) ابزار یا رکویی که در آن چیزی بندند از زر و سیم و خوردنی و جز آن ، و اندر کوهستان آن را بدرزه ، بتوزه و لارزه نیز گویند و در ماوراءالنهر و خراسان فلرز و فلغز و فلرزنگ . (یادداشت مؤلف از نسخه ٔ خطی لغت فرس اسدی ). فلرزنگ . (فرهنگ فارسی معین ). به معنی زل
قلعه لرزلغتنامه دهخداقلعه لرز. [ ق َ ع َ ل َ ] (اِخ ) یکی از دههای ناحیه ٔآمل . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 174).
تب و لرزلغتنامه دهخداتب و لرز. [ ت َ ب ُ ل َ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تبی که همراه لرز است . تب توأم با لرز. رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.
تب لرزلغتنامه دهخداتب لرز. [ ت َ ل َ ] (اِ مرکب ) مخفف تب لرزه . بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجه ٔ حرارت سریعو شدید است و با لرز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجه ٔ مسمومیت ، سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام
ترس و لرزلغتنامه دهخداترس و لرز. [ ت َ س ُ ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خوف و هراس . اضطراب و بیم : با هزار ترس و لرز آن شب را در مقابل گلوله ٔ توپ دشمن صبح کردیم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).