لداتفرهنگ فارسی عمیداشخاصی غیر از خواهر و برادر که در یک زمان با هم متولد شده و در یک مکان زندگی میکردند؛ همزادان.
لذائذلغتنامه دهخدالذائذ. [ ل َ ءِ ] (ع ص ، اِ) لذایذ. ج ِ لذیذ. صاحب غیاث و هم صاحب آنندراج به نقل از شروح شافیه جمع لذّات گفته اند.
لذاتلغتنامه دهخدالذات . [ ل َذْ ذا ] (ع اِ)ج ِ لذّت . (منتهی الارب ): اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد [شخص ] به منزلت درویشی باشد از لذّات دنیامحروم . (کلیله و دمنه ) آنگاه نفس خویش را میان چهارگاه ... مخیر گردانیدم : وفور مال و ذکر سایر و لذّات حال و ثواب باقی . (کلیله و دمنه ). عاقل ...
لذاذلغتنامه دهخدالذاذ. [ ل َ ] (ع مص ) لذاذة. خوشمزه یافتن چیزی را. || مزه یافتن : لذّ هُوَ؛ مزه دار و بامزه گردید. (منتهی الارب ). || خوش خوردن . (تاج المصادر).
ولیداتلغتنامه دهخداولیدات . [ وُ ل َ ] (ع اِ مصغر) مصغر لدات ج ِ لدة به معنی همزاد است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
لدةلغتنامه دهخدالدة. [ ل ِ دَ ] (ع اِ) همزاد. (منتهی الارب ). همسن . (و الهاء عوض من الواو لانه من الولادة و هما لدان ). ج ، لِدات ، لدون . (ولیدات و لیدون مصغر آن است نه لدیّات و لدیّون بشدّالیاء چنانکه بعضی به غلط میگویند) (منتهی الارب ، ذیل ولَد). تِرب . لِنگه .
مفردلغتنامه دهخدامفرد. [ م ُ ف َرْ رِ ] (ع ص ) فقیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه تفقه کند. (از اقرب الموارد). || کرانه گزین و گوشه گیر ازمردم جهت نگاه داشت امر و نهی خدای و منه طوبی للمفردین و سبق المفردون و هم المهتزون بذکر اﷲ تعالی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از
اترابلغتنامه دهخدااتراب . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ترب . همزادان . همسالان . اَسنان . هم سنان . هم عمران . || همسران . اَمثال . اقران . دوستان : با طراوت جوانی و مقتبل شباب در اقران و اَتراب خویش بی نظیر است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). بسبب مناسبت شباب در زمره ٔ اَتراب و اصح
خالداتلغتنامه دهخداخالدات . [ ل ِ ] (اِخ ) نام شش جزیره است برابر شهرهای مغرب و بنام «جزایر سعادت » نیز معروفند فاصله ٔ جزایر خالدات را از ساحل اقیانوس ده درجه می گفتند و از خط استواء میان 27 درجه و نیم تا 29 درجه و نیم عرض شما
سالداتلغتنامه دهخداسالدات .(روسی ، اِ) سرباز. مأخوذ از کلمه ٔ سولدات فرانسوی یا آلمانی . (استینگاس ).
متولداتلغتنامه دهخدامتولدات . [ م ُ ت َ وَل ْ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ متولدة : مر این متولدات را فاعل نفس نیست . (جامعالحکمتین ). || نزد اهل رمل چهار اشکال را گویند که در خانه ٔ نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم باشند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص
مجلداتلغتنامه دهخدامجلدات . [ م ُ ج َل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مجلدة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابهای جلد شده . || چندین جلد از یک کتاب . (ناظم الاطباء) : اگر در تقریر محاسن این کتاب مجلدات پرداخته شود هنوز حق آن به واجبی نیاید. (کلیله و دمنه ). و رجوع به مجلدة و مجل
والداتلغتنامه دهخداوالدات . [ ل ِ ] (ع اِ) مادران . پدران . ج ِ والدة و والد. رجوع به والدة و والد شود.